Welcome to my world/ به دنیای من خوش آمدید

Welcome to my world/ به دنیای من خوش آمدید



دنیایی به دور از تعصب، حسادت، تنفر و ناامیدی، این دنیایی است پر از عشق و عشق به انسان. دنیای امید به فردایی بهتر. دنیای تلاش برای بهتر زندگی کردن، برای بیشتر یاد گرفتن. دنیایی آزاد و برابر همچون آمال و آرزوهایم







lördag 17 december 2011

آیا وحشی گری جمهوری اسلام حد و مرزی را می شناسد؟



آیا وحشی گری جمهوری اسلام حد و مرزی را می شناسد؟

اخبار روزنامه های رسمی جمهوری اسلامی پر از خبرهای اعدام، اعدام کودکان و نوجوانان، قطع دست و پا، است. خبرگزاری ایسنا در یک گزارش خبر داد که در شیراز پای یک سارق مسلح بانک، به حکم دادستان شیراز قطع شد و در ادامه خبر از قطع دستهای یک نفر گزارش می دهد. بر طبق گزارش سازمان عفو بین الملل بیش از صد کودک منتظر اجرای حکم اعدام خود هستند. اینان کسانی هستند که در زمان ارتکاب جرم، زیر ۱۸ سال سن داشته اند. بر طبق قوانین بین المللی کودک زیر ۱۸ سال را نباید به اعدام محکوم کرد. اخبار اعدام ها در میادین شهرها، هر روز گسترش می یابد.

گزارشات بالا را خبر اخیر که روزنامه شرق (۱۳۹۰/۹/۲۲) منتشر کرده،  صغت و حشیگیری جمهوری اسلامی را تکمیل می کند. قاضی رنجبر رییس دادگاه شعبه اول دادگاه کیفری استان البرز تدارک قصاص چشم یک پسر ۱۶ ساله به اسم علی را می بیند. ماجرا را خود علی در دادگاه اینگونه تعریف می کند: من اتهامم را قبول دارم و از اینکه باعث شدم محمد کور شود، معذرت می‌خواهم. آن روز من تفنگ ساچمه‌ای پدرم را برداشتم و بیرون آمدم. می‌خواستم گنجشک شکار کنم و پیش دوستانم کم نیاورم و بگویم چقدر قوی هستم. به بچه‌ها گفتم تفنگ دارم و حالا می‌بینید چه می‌کنم اصلا نمی‌خواستم آنها را بترسانم، بلد هم نبودم ماشه را بچکانم بچه‌ها خودشان ترسیدند و فرار کردند، من هم می‌خواستم وقتی گنجشک را زدم، جسدش را به دوستانم نشان دهم و احساس غرور کنم اما نمی‌دانم چه شد که این اتفاق افتاد من می‌خواستم به سمت بالا شلیک کنم اما هول کردم و دستم لرزید. از محمد و مادرش عذرخواهی می‌کنم و درخواست دارم مرا ببخشند. ما با هم همسایه‌ هستیم و من با محمد هیچ‌مشکلی هم نداشتم و ندارم. او دوست من بود. قصاص چشم من مشکلی را برای محمد حل نمی‌کند. درخواست دارم پیشنهاد دیگری را برای حل این مشکل بدهد.

احکام  اعدام و قصاص جنایتی دولتی است که جمهوری اسلامی بر اساس قوانین اسلام هر روز در سراسر ایران انجام می دهد. رهبران جمهوری اسلامی مدعی هستند که قانون قصاص را فقط برای اجرای عدالت و به خواست قربانی و با خانواده قربانی انجام می دهند. اما واقعیت امر این است که احکام فقط با هدف درهم شکستن مقاومت مردم و مرعوب کردن جوانان سرنگونی طلب انجام می شود. قاضی ها جمهوری اسلامی در مقاطع مختلف علنآ اعلام کرده اند که اجرای این احکام برای ترساندن جامعه است.


گسترش احکام اعدام، بویژه اعدام جوانان و نوجوانان، نمایش علنی این اعدام ها در میادین شهرها و پخش عکسها و فیلمهای این اعدام ها توسط خبرگزاریهای رسمی جمهوری اسلامی، هدفی جز ارعاب جامعه دنبال نمی کند. ارکان حکومت اسلامی هنوز از پس لرزه های انقلاب ۸۸ می لرزد. صف در هم ریخته جمهوری اسلام جز سرکوب، زندان، اعدام و شکنجه راه حلی برای بقای خویش نمی یابد. باید به این وحشیگریها جمهوری اسلامی برای همیشه پایان داد. مبارزه سراسری و هماهنگ مردم تنها راه سرنگونی جمهوری اسلامی است. مردم ایران شایسته یک جامعه آزاد و برابر هستند. زن و مرد، جوان و پیر، کارگر و دانشجو، معلم و دانش آموز باید دست درست هم آوای سرنگونی جمهوری اسلامی را در سراسر کشور سر دهند. آن روز دیر نیست که فریاد آزادی و برابری میلیونی در فضای شهرهای ایران را پر کند. گسترش اعتراضات مردم سوریه و نزدیکی سقوط دولت بشار اسد، قدمی ما را به سرنگونی جمهوری اسلامی نزدیک می کند. باید به استقبال سرنگونی بشار اسد رفت و از مبارزات مردم سوریه حمایت کرد. 

منوچهر ماسوری
۲۰۱۱/۱۲/۱۷

fredag 9 december 2011

توطئه مال‍‍کی و جمهوری اسلامی علیه سا‍کنین اشرف را برملا ‍کنیم


توطئه مال‍‍کی و جمهوری اسلامی علیه سا‍کنین اشرف را برملا ‍کنیم

دولت بغداد اعلام کرده است که ساکنین اشرف را تا پایان سال جاری بی خانمان خواهد کرد و این ‍کمپ را خواهد بست. تنها آلترناتیو که پیش پای ساکنین اشرف گذاشته شده، تسلیم شدن و برگشتن به ایران است. این توطئه ای است که جمهوری اسلامی
بعد از ملاقات های بسیار و دادن رشوه های کلان به دولت عراق، علیه ساکنین اشرف طرح کرده است
.
   سه هزار و چهارصد نفرنفر ساکنین اشرف قربانی توطئه های بین المللی  و منطقه ای می شوند. ارتش امریکا که بعد از حمله نظامی به عراق و سقوط صدام، حفاظت قرارگاه اشرف را به عهده گرفت بعد از ۸ سال بر اساس توافقات پنهانی با ایران و دولت عراق، خود را کنار کشید و حفاظت ارودگاه را به دولت عراق سپرد. دولت عراق نه تنها طبق قرارهای بین المللی از این قراگاه حفاظت نکرد بل‍که با کمک پلیس و نیروهای نظامی خود به این ارودگاه حمله ‍کرد و بنا بر آمار خود مجاهدین حدود ۳۰ نفر کشته و ده ها نفر زخمی شدند. مسؤل مستقیم این فجایع دولت امریکا است که وقیحانه قوانین بین امللی را زیر پا می گذارد. ساکنین اشرف باید مانند هر پناهنده دیگری بدون درنظر گرفتن وابستگی تش‍کیلاتی آنها، شامل قوانین بین املللی پناهندگی شوند. دولت عراق و ارتش امریکا مسؤل امنیت و جان این افراد است. اگر دولت عراق می خواهد از این مسؤلیت شانه خالی ‍کند، بایداین شانس را به ساکنین اشرف بدهد که به هرکشوری که می خواهند بروند و پناهنده شوند نه به اسم مجرم آنان را تحویل جمهوری
اسلامی دهد
.
دولت های اروپا نقش مهمی برای نجات جان این انسانهای بی پناه می تواند بازی کند. کشورهای اروپا باید ساکنین اشرف را به عنوان پناهنده بپذیرند
.
اپوزیسیون جمهوری اسلامی باید یکصد این توطئه ضد انسانی را علیه ساکنین اشرف محکوم کند. باید این توطئه جنایتکارانه مثلث تهران، بغداد، واشنگتن را متوقف کرد.

2011-12-08
منوچهر ماسوری

torsdag 3 november 2011

سعید ماسوری را آزاد ‍کنید

alt
سعيد ماسوري: 11سال در بند بدون يك روز مرخصي
خبرگزاری هرانا
تاریخ انتشار دوشنبه, 02 آبان 1390 00:20 
دکتر سعید ماسوری، زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر کرج که قریب به ۱۱ سال است در زندان به سر می برد، به ا
تازگی از سوی مسئولان زندان از ادامه تحصیل در زندان نیز محروم شده است. دکتر ماسوری از دی ماه سال ۱۳۷۹ که توسط نیروهای امنیتی دستگیر شد تاکنون بدون حتی یک روز مرخصی در زندان به سر می برد.
مادر این زندانی سیاسی می گوید که طی این مدت بارها از مسئولان درخواست مرخصی کردند منتها هیچ گاه درخواست های بی نتیجه بوده و کسی پاسخگوی ایشان نبوده است و حتی به تازگی ماموران اطلاعات به آن ها گفته اند که در این خصوص پیگیری نکند چرا که نتیجه ای در بر نخواهد داشت.
وی می افزاید که مسئولان حتی وعده داده بودند که پس از ۱۰ سال وی مجدد مشمول عفو خواهد شد اما این وعده هم محقق نشده است.
سعید ماسوری که در ابتدا به اعدام محکوم شده بود، پس عفو، با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شد.
وی با اشاره به اینکه آقای ماسوری در بند ۴ سالن ۱۲ زندان رجایی شهر کرج، در شرایط سختی محبوس است اشاره می کند که وی از ناحیه ی کمر دچار مشکلات حاد است و همین طور سال هاست که درد دندان دارد اما علی رغم اینکه هزینه های مربوطه را هم پرداخت کردند، مسئولان نسبت به درمان وی اقدامی به عمل نمی آورند.
وی هم چنین در پاسخ به سوال گزارشگر هرانا مبنی بر وضعیت روحی اش نیز می افزاید: "مگر تحمل زندان در چنین شرایطی و پس از ۱۰ سال روحیه را می تواند خوب نگه دارد؟ سعید تنها دلخوشی اش تلفن بود که آن را هم قطع کردند."
خانم ماسوری در ادامه یادآور می شود که از زمان انتقال فرزندش به بند امنیتی زندان رجایی شهر، امکان استفاده از تلفن نیز از وی سلب شده و به همراه دخترش مجبورند دو هفته یکبار از خرم آباد به تهران جهت ملاقات کابینی سفر کنند و پدر این زندانی سیاسی نیز به علت کسالت و ناراحتی های جسمی قادر به سفر و ملاقات با فرزندش نیست.
مادر این زندانی سیاسی در پایان اشاره می کند که آقای ماسوری پس از اینکه در زندان موفق به اخذ مدرک کارشناسی شد، مدتی ست از ادامه تحصیل نیز محروم شده است و آن ها علاوه بر اینکه مبلغ شهریه را پرداخت کرده اند اما مسئولان حتی اجازه ی دریافت کتاب را به وی نمی دهند.
این در حالیست که به گفته ی خانم ماسوری، چندین ماه است علاوه بر کتاب حتی برخی روزنامه های کثیرالانتشار که معمولا در زندان توزیع شده و در اختیار زندانیان قرار می گرفت هم ممنوع شده است.




هرانا

عامل این فقر و بی پناهی کیست؟

عامل این فقر و بی پناهی کیست؟ چه کسانی از فقر و بی پناهی این کودک سؤاستفاده می کنند؟ حساب بانکی کدام سردار سپاه حق و حقوق این کودک را بلعیده است؟ کدام آخوند با حق این کودک برای خود و آقارداده هایش برج ساخته است؟ عاملان این فقر و بدبختی روزی به پای میز محاکمه کشیده خواهند شد.
فقر در ایران - میدان امام حسین - تهران ۲۹ تیر ۱۳۹۰ http://www.youtube.com/watch?v=IAR6OaSC35A Iran - Tehran 20 July 2011. Poverty in Iran... . توضیحات فیلمبردار: اینجا ایران است کشوری که به گفته رئیس جمهورش هیچ کس محتاج نان شب نیست . و صد البته مملکت امام زمان است که موی زنان از شکم گرسنه کودکان مهمتر است ... این فیلمو دیروز تو میدون امام حسین تهران گرفتم
Längd: ‎0:42

لغو مجازات اعدام يک خواست انساني و شرافتمندانه است

لغو مجازات اعدام يک خواست انساني و شرافتمندانه است. خواستي است که نه خط سياسي مي شناسد و نه مذهب و مليت. خواستي است که بايد براي سلامت آينده جامعه امان بر آن تاکيد کنيم. بسيارند کساني که خواب قتل عام هزاران انسان را در فرداي سرنگوني رژيم اسلامي مي بينند. اينها همان کساني هستند که بعد از تصويه حساب سياسي و اعدام بازمانده گان جمهوري اسلامي، کمر به اعدام و سرکوب مخالفين و معترضين سياسي خود خواهند بست. سکوت امروز ايشان درباره خواست لغو مجازات اعدام، هياهوي فرداي اينان را براي اعدام انسانها متعرض، پنهان مي کند. ضرورت طرح خواست لغو مجازات اعدام نه تنها در امروز ايران حياتي و مهم است بلکه براي آينده ايراني بدور از قتل و جنايت، سرکوب و اختتاق، زندان و شکنجه، امري حياتي و تعيين کننده است.

ای سنگ سخن بگو

ای سنگ سخن بگو!
ای دیوار سخت سخن بگو!
ای سلول سرد و نمناک چیزی بگو!
... از حریم شکنان قصاب بگو!
رازی، دردی و یا از فریادی،
از مقاومت آزادگان ، حرفی، قصه ای، شعری
و یا درد دلی بگو!
از شبهای وحشت چیزی میدانی؟
و یا از صحبگاهان بی آفتاب.
از یاران یاور
و از رفیقان بر دار
بگو هر جه در خود نهفته ای،
از آن بگو!
من برآنم تا راز نهان تو را برملا کنم.
http://masihalinejad.com/?p=4199


جمهوری اسلامی ایران در هر ۸ ساعت یک نفر راِ اعدام می‌کند

 
جمهوري جهل و خرافه و جنايت، در هشت ساعت يك نفر را اعدام ميكند به عبارتي در هر شبانه روز، سه نفر را اعدام ميكند. يكي از اين إعدامها را اعلام و دو تاي ديگر را مخفي ميكند. پايه هاي اين حكومت بر سركوب و زندان و شكنجه و اعدام استوار است.
اگر حتي يك روز زودتر از روز موعد اين قاتلان سرنگون شوند، سه نفر از اعدام ميرهند. چه تعدادي در همين يكروز از جوخه هاي مخفي مرگ رژيم جان بدر ميبرند، بماند.
 اتحاد مردم أن سلاحي است كه مي تواند اين مهم را محقق كند.

اسد تقی‌زاده را اعدام نکنید ! Stop Execution of Assad

سعید ماسوری را آزاد ‍کنید!

alt
سعيد ماسوري: 11سال در بند بدون يك روز مرخصي
خبرگزاری هرانا
تاریخ انتشار دوشنبه, 02 آبان 1390 00:20 
دکتر سعید ماسوری، زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر کرج که قریب به ۱۱ سال است در زندان به سر می برد، به ا
تازگی از سوی مسئولان زندان از ادامه تحصیل در زندان نیز محروم شده است. دکتر ماسوری از دی ماه سال ۱۳۷۹ که توسط نیروهای امنیتی دستگیر شد تاکنون بدون حتی یک روز مرخصی در زندان به سر می برد.
مادر این زندانی سیاسی می گوید که طی این مدت بارها از مسئولان درخواست مرخصی کردند منتها هیچ گاه درخواست های بی نتیجه بوده و کسی پاسخگوی ایشان نبوده است و حتی به تازگی ماموران اطلاعات به آن ها گفته اند که در این خصوص پیگیری نکند چرا که نتیجه ای در بر نخواهد داشت.
وی می افزاید که مسئولان حتی وعده داده بودند که پس از ۱۰ سال وی مجدد مشمول عفو خواهد شد اما این وعده هم محقق نشده است.
سعید ماسوری که در ابتدا به اعدام محکوم شده بود، پس عفو، با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شد.
وی با اشاره به اینکه آقای ماسوری در بند ۴ سالن ۱۲ زندان رجایی شهر کرج، در شرایط سختی محبوس است اشاره می کند که وی از ناحیه ی کمر دچار مشکلات حاد است و همین طور سال هاست که درد دندان دارد اما علی رغم اینکه هزینه های مربوطه را هم پرداخت کردند، مسئولان نسبت به درمان وی اقدامی به عمل نمی آورند.
وی هم چنین در پاسخ به سوال گزارشگر هرانا مبنی بر وضعیت روحی اش نیز می افزاید: "مگر تحمل زندان در چنین شرایطی و پس از ۱۰ سال روحیه را می تواند خوب نگه دارد؟ سعید تنها دلخوشی اش تلفن بود که آن را هم قطع کردند."
خانم ماسوری در ادامه یادآور می شود که از زمان انتقال فرزندش به بند امنیتی زندان رجایی شهر، امکان استفاده از تلفن نیز از وی سلب شده و به همراه دخترش مجبورند دو هفته یکبار از خرم آباد به تهران جهت ملاقات کابینی سفر کنند و پدر این زندانی سیاسی نیز به علت کسالت و ناراحتی های جسمی قادر به سفر و ملاقات با فرزندش نیست.
مادر این زندانی سیاسی در پایان اشاره می کند که آقای ماسوری پس از اینکه در زندان موفق به اخذ مدرک کارشناسی شد، مدتی ست از ادامه تحصیل نیز محروم شده است و آن ها علاوه بر اینکه مبلغ شهریه را پرداخت کرده اند اما مسئولان حتی اجازه ی دریافت کتاب را به وی نمی دهند.
این در حالیست که به گفته ی خانم ماسوری، چندین ماه است علاوه بر کتاب حتی برخی روزنامه های کثیرالانتشار که معمولا در زندان توزیع شده و در اختیار زندانیان قرار می گرفت هم ممنوع شده است.



هرانا

söndag 16 oktober 2011

دولت جنایتکار سوریه حتی به کودکان هم رحم نمی کند!


دولت جنایتکار سوریه حتی به کودکان هم رحم نمی کند!

سازمان ملل طی گزارشی روز جمعه ۱۴ اکتبر اعلام کرد که در جریان سرکوبهای وحشیانه مردم سوریه توسط حکومت اسد، ۱۸۷ کودک در بین سه هزار تن کشته شدگان هستند. سازمان ملل درحالی این گزارش را منتشر می کند که تلاشهای بین المللی برای توقف سرکوبهای گسترده مردم سوریه ناکام مانده است. جنگ قدرت و اخنلاف منافع میان دولتهای بزرگ مانند روسیه، چین، امریکا و انگلیس، مانع یک سیاست یک دست در برابر دولت سرکوبگر روسیه است. از طرف دیگر دولت ایران بیوقفه امکانات لجستیکی و پول در اختیار همپالگی خود، حکومت اسد می گذارد. موانع داخلی و بین المللی زیاد در برابر جنبش مردم سوریه به صف شده اند.

سازمان ملل باید به جای اعلام نگرانی از و ضیعت سرکوب مردم در سوریه، به سران حکومتهای بزرگ فشار بیاورد و آنها را در برابر دیکتاتوری سوریه هماهنگ کند. مردم سوریه با تعجب وقایع و حمایتهای غرب از جنبش مردم لیبی را دنبال می کنند و از خود سؤال می کنند که کدام منافع غرب مانع همین حمایت از جنبش آنها است؟

سازمانهای بین المللی مدافع حقوق بشر و بویژه کودکان، باید یک کمپین گسترده برای دفاع از مردم و  وبویژه کودکان سوریه به راه بیاندازند. باید به سازمان ملل و سران دولتهای غرب فشار آورد که از مردم سوریه حمایت کنند. کشتار مردم  و کودکان سوریه را باید به شدت محکوم کرد. مردم سوریه و مردم ایران منافع مشترکی دارند. ما باید از مبارزات مردم سوریه حمایت کنیم. پیروزی مردم سوریه بر دیکتاتوری اسد، ما را یک قدم به پیروزی بر دیکتاتوری جمهوری اسلامی نزدیک می کند. 

lördag 15 oktober 2011

گزارش احمد شهید در باره اعدامها درایران

۲۰۰ اعدام رسمی و ۳۰۰ اعدام مخفیانه در کارنامه ۱۰ ماهه جمهوری اسلامی!
احمد شهید گزراشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل، اولین گزارش خود را در باره نقض حقوق بشر در ایران منتشر کرد. وی در این گزراش به اعدامهای گسترده در ایران می پردازد. وی همچنین به ۲۰۰ اعدام، براساس آمار رسمی، ۳۰۰ اعدام مخفیانه و ۱۰۰ نوجوانی که منتظراجرای حکم اعدام خود هستند نیزاشاره می کند.
جمهوری اسلامی حکومت شکنجه و اعدام است. این حکومت بر اساس زور و تحمیق، دروغ و فریب، سرکوب، شکنجه و اعدام برپاست و حکومت می کند. این حکومت سرسوزنی به قوانین بین المللی پایبند نیست. سازمان ملل و احمد شهید خوب می دانند که جمهوری اسلامی با آنان به بازی موش و گربه مشغول است. این اولین باری نیست که سازمان ملل یکی را مامور ویژه بررسی نقض حقوق بشر در ایران می کند و اولین بار نیست که این اینگونه گزارشها در وصف نقض جدی حقوق بشر توسط جمهوری اسلام منتشر می شود. سؤال این است که سازمان ملل و دیگر سازمانهای بین المللی چه کار عملی و مثبتی تا به حال انجام داده اند. مگر واقعیت این نیست که هر بار جمهوری اسلامی بر طبل تولید بمب اتم می کوبد و برای غرب گردن کشی می کند، غرب و سازمان ملل یاد نقض حقوق بشر در ایران می افتند. ولی سی و دو سال سال که با همین حکومت جنایتکار، تروریست لاس می زنند، کنار می آیند، معامله می کنند و روابط خود را با آن قطع نکرده اند که هیچ انواع وسایل سرکوب را در اختیارش می گذارند تا راحتر بتواند، جنبش معترضان را سرکوب کند.
مردم ایران باید دیگر بدانند که از این نهادها کمکی نمی توانند دریافت کنند. تنها تکیه گاه ما مردم ایران، مردم سراسر دنیا هستند. بنا براین باید به مانند معترضان جهان علیه تبعیض ها و نابرابریها به میدان بیاییم. ما مردم ایران هم بخشی از ۹۹٪ مردم دنیا هستیم. تنها یک درصد است که بر ثروت تولید شده مسلط است. این سلطه را باید دگرگون کرد. این جنبش محرومان است که در جریان است. این جنبش کارکنان، مزبگیران، بیکاران، بی خانمانان و فقرا علیه سلطه گران و چپاولگران ثروت مردم است. باید به این جنبش پیوست.

torsdag 29 september 2011

گفتگو با یک مادر

گفتگو با یک مادر



فرزاد ادیبی (منوچهر ماسوری)
نشریه کودکان مقدمند شماره ۳۰ سال ۲۰۰۵
قصد داشتم که درباره مرز گذاشتن برای کودک، بحثی در این هتفه تحت عنوان مرزها کجاست؟داشته باشم. فرصتی پیش آمد که توانستم با مادر یک کودک یکساله، گفتگویی در همین رابطه و همچنین نیازهای  یک کودک یکساله، داشته باشم، بنظرم گفتگوی بسیار جالب و پرمحتوایی شد. بنا براین بحث مرزها کجاست؟را در شماره آینده خواهیم داشت.


فرزاد ادیبی: شما یک کودک یکساله دارید، در این گفتگو مایل بودم که در رابطه با نیازهای کودک یکساله اتان صحبت کنیم. نیاز اولیه و ضروری کودکتان را چه می دانید؟
مهسا: عشق ومحبت از طرف پدر و مادر.
فرزاد: این عشق و محبت را چگونه به کودکتان نشان می دهید، مثلا اگر کودکتان اسباب بازی گرانقیمتی که مناسب سن او نیست  بخواهد آیا خریدن این وسیله عشق شما را به به وی نشان می دهد؟
مهسا: معلومه که نه، نمی خرم براش، یک اسباب بازی باید خرید که برای تکامل  و رشد فکری کودک مناسب باشد. به نظر من عشق و علاقه این نیست که هر چه، کودک می خواهد برایش خرید.
فرزاد: پس چیه ؟
مهسا: به بچه شخصیت دادن،  که خودش تصمیم بگیره.
فرزاد: چرا فکر می کنی که کودکت اگر خودش تصمیم بگیره شخصیت خواهد گرف و چه نوع تصمیمهای منظور شما است؟
مهسا: تصمیمهای فردی مانند غذا خوردن، بازی کردن، ولی این تصمیم گیریها وی باید دریک چهارچوب باشد، مثلا صبح زود به جای صحبانه نمی تواند بستنی بخورد، در چهارچوبی که بتونه خودش را آزمایش کنه و نتیجه گیری کنه و یاد بگیره مثلا اگر به یک وسیله گرم و داغ می خواهد دست بزند، بهتر است بجای اینکه من اورا منع کنم، وی خودش گرما و داغی این وسیله را تجربه کند.
فرزاد: بحثی که در مجامع متخصصین اموزشی کودک خیلی مطرح هست در رابطه مرزگذاشتن برای کودک است، شما در چه شرایطی برای کودکان مرزمی گذارید؟
مهسا: جای که خطر جانی برایش داشته باشد، مثلا وقتی که در حیاط بازی می کند، آزاد است، اما اگر بخواهد به خیابان که ماشین رفت و امد می کنه، برود خوب من مانع می شوم. من آنجا مرز می گذارم.
فرزاد:،اگر کودکت بخواهد در اطاق پذیرایی غذا بخورد و تلویزیون نگاه کند، چی؟  
 مهسا: ابدأ، اصلأ.
فرزاد: چرا؟
مهسا: وقت غذا که می شه، بهتره دور میز بشینیم   و همگی با هم غذا بخوریم، خانوادگی ، به نطر من عادت بدیه که بچه در اطاق پذیرایی و هنگام نگاه کردن به تلویزیون، غذا بخورد.
فرزاد: چرا فکر می کنی غلطه دلیلت چیه؟

مهسا: روابط اجتماعی، اینطوری یاد نمی گیره که با افراد محیطش ارتباط برقرار کنه، ولی در جمع که غذا بخوره، صحبت می کنیم، تعریف می کنیم و او یاد می گیره که با مردم محیطش رابطه بگیره و روابط اجتماعی را یاد بگیره.  
فرزاد: من با شما مخالف و فکر نمی کنم که  کودکان با خوردن غذا در هنگام نگاه کردن به تلویزیون، به خصلت جمعی و اجتماعیش ضربه ای بخورد. در ضمن کودکان با هم متفاوت هستند، من معتقد نیستم که این روش درست است  ویا آن یکی، اما اعتقاد دارم که کودکان باید در فضایی که احساس راحتی می کنند، غذا بخورند  آیا فکر نمی کنی که  کثیف کردن سالن پذیرایی، یکی از دلایلی باشه که با این روش مخالفی؟
مهسا: این مرحله را کودک من داشته و خودش عادتش را عوض کرده، قبلا تلویزینون نگاه می کرد و غذا می خورد. فرزاد: آیا کودک شما به مهد کودک می رود؟
مهسا: بله 
فرزاد: در این رابطه چه فکر می کنی؟ کودک یکساله شما می تواند به دور از شما در محیط دیگر، آرامش داشته باشد و بتواند به دور از شما در محیط دیگری باشد؟
مهسا: آره به نظرم خیلی خوبه، هفته های اول در نظرگرفتم که وضع جسمی و روحی اش تغثیییر منفی نکنه که خیلی خوب پیش رفت و به نظرم در آینده هم خیلی خوب پیش خواهد رفت.
فرزاد: چه نوع وسایل و یا اسباب بازی شما فکر می کنید که مناسبه برای رشد فکری و جسمی کودکتان؟
مهسا: بچه خودش یک سری اشیاء درخانه  پیدا می کند که کنجکاو است، آنان را امتحان کند، مثلا وسایلی که در خانه هست و من با آن سر و کار دارم، آنها را نگاه می کند تحقیق  می کند و کار کرد انان را امتحان می کند.
فرزاد: علم پداگوگی جدید معتقد است که کودک محقق و مکتشف کوچکی است که باید همه وسایل حتی انواع ابزارهای کار در اختیارش باشد ویا مثلا شن، ماسه، گل و سنگ، نظر شما چیست؟
 مهسا: من هم موافقم، تا جاییکه امکان درخانه هست در اختیار وی قرارمی دهیم
فرزاد: امنیت خاطرکودکتان ازچیست؟ 
مهسا: محیطش آرامش دارد، از تشنج به دور است.
فرزاد: فکر می کنید که کودکتان برای رشد طبیعی اش، چه نیازهای دیگری دارد؟
مهسا: غذا و لباس وامکانات اولیه زندگی ولی به نظر من، قسمت روانی قضیه خیلی مهمتر است، یعنی اینکه در محیطی آرام، با عشق و محبت فراوان بزرگ شود. این برای سلامت روحی و جسمی کودک، تعین کننده است.
فرزاد: از طرف نشریه کودکان مقدمند، از شما به خاطر این گفتگو، تشکر می کنم.

tisdag 27 september 2011

کودک ناتوان، کودک توانا

کودک ناتوان، کودک توانا
این مقاله اولین بار در سال ۲۰۰۵ در نشریه کودکان مقدمند منتشر شده است.
شنیدن جملاتی از قبیل، بچه است نمی فهمند، بچه است نمی تواند کاری کند، در جامعه چنان عادی است که کسی به فکر نمی افتد که آیا واقعأ این طور است. در سالهای اخیر در میان پدادگوگها، روانشناسان و کلأ کسانی که با کودکان و بطور ویژه با آموزش پرورش کودکان سر و کار دارند، واژه جدیدی می چرخد ”کودک توانا“. در دو دهه اخیر بر سر مفهوم کودک توانا، بحثهای بسیاری سر گرفته است و همچنان این بحث ادامه دارد. بسیاری از متخصصین و کارشناسانان علوم آموزشی و تربیتی معتقد هستند که کودک نه تنها ناتوان نیست ، بلکه بر حسب تجربیات و آموخته های زندگیش، از توانایی های بسیاری برخوردار است. مهم این است که روش ما با کودک چگونه است. این امری تعین کنند است. یعنی اینکه اگر ما معتقد باشیم که کودکمان نفهم است وکاری از برنمی آید. مسلم محیطی که ما برای رشد کودکمان فراهم می کنیم. محیطی نخواهد بود که وی ، تواناییهای خودش را به محک آزمایش بگذارد. بلکه محیطی خواهد بود که از وی یک کودک ناتوان، خواهد ساخت. اگر من به کودک مستقیم و غیر مستقیم بگم که تو نمی تونی، این کار و اون کار بکنی، کودک من باورش خواهد شد که توانایی انجام این کارها را ندارد. یک مثال می زنم که خودم شاهد ماجرا بوده ام. خانه دوستی مهمان بودیم و در باغچه جلوی خانه ایشان، زیر آفتاب بهاری نشسته بودیم و عصرانه می خوردیم و تعدادی از ما هم، آبجوهای شیشیه ای سبز و قهوه ای را یکی پس از دیگری خالی می کردند. بعد از ساعاتی میز پر شده بود از شیشه و بشقاب و لیوان. میزبان شروع کرد به خلوت کردن میزف یکی از بچه های یکی از دوستان ما که آنها هم جزء مهمانان بودند، بلند شد که کمک میزبان بدهد. این عزیز حدود پانزده سال سن دارد. پدر این کودک پانزده ساله ،  گفت بشین بچه تو نمی تونی، میاندزی، می شکنی ها. کودک  نگاهی به پدرش کرد و نگاهی به حاضرین، یکی از مهمانان گفت، چرا نمی تونه، بگذار بکنه یاد می گیره. اما پدر با همان لحن ادامه داد که نه نمی تونه ، من می دنم ، این اصلأ دست و پا چلفتیه . میزبان پا در میانی کرد و گفت، عیب نداره اگر هم شکست، مهم نیست، مال منه، اصلأ مهم نیست. کودک مورد بحث بطری ها و لیوانها را روی یک سینی گذاشت و به سوی آشپزخانه به راه افتاد. نگاه پدر با شک و تردید ، قدمهای او را می شمرد. چشمهای جمع نگاه پدر و گامهای کودک پانزده ساله را دنبال می کرد. گامهای اول او محکم و شمرده بود اما به پله ها که نزدیک شد، بدنش  شروع به لرزیدن ، پاهایش سست شد. در میانه پله 
بود که لرزش زانوانش، کنترل دستهایش را از دست وی خارج کرد. صدای شکستن لیوانها و بطریها، با فریاد ”نگفتم نگفتم“ پدر و هق هق  کودک، در هم آمیخت. این نمونه تیپیک پدر و مادرانی است که به توانایی های کودک خود باور ندارند. روش و رابطه ای که اینان دارند دقیقأ به همچون نتایجی می انجامد که کودک، اماکان رشد و تثبیت توانایی های خود را نمی یابد. کودک ناتوان، حاصل رابطه و برخورد ما با کودک است. کودکان توانایی های بسیاری دارند که باید زمینه رشد و تأیید آن ، برای آنان فراهم باشد. تمام بحث ”کودک توانا“ بر همین استوار است. در سالهای اخیر در اروپا و بویژه کشورهای اسکاندیناوی ، این موضع در دستور کار آموزش معلمین و پداگوگها قرار گرفته است.
هم اکنون در بسیار از مهد کودکها ومدارس سوید، آموزش و برنامه ی آموزشی بر مبنای این درک جدید از کودک ، سازمان داده شده است. این شیوه با مخالفت کسانی که به کودک توانا، اعتقاد ندارند، مواجه است. در هفه آینده این بحث را ادامه می دهیم.

همانطور که در قسمت اول بحث گفتم، مفهوم ”کودک توانا“ بسیار جدید است و هنوز بسیاری از معلمین و کارشناسان علوم آموزشی و تربیتی بدان اعتقاد ندارند. مخالفت این بخش که بطور سنتی کودک را ناتوان، می دانند با پیاده کردن ایدۀ کودک توانا در مهد کودکها و مدارس، رشد  و گسترش این ایدۀ را در اروپا، دچار مشگل کرده است.
قبل از هر چیز باید با درک ”کودک ناتوان“ به مقابله برخواست و این دیدگاه را، به عقب راند. پدران و مادرانی که با عشق وعلاقه، رشد فرزند خود را دنبال می کنند، باید با این دیدگاه بطور جدی مرزبندی کنند. رفتار ما با کودکمان، باید بر اساس اعتماد به توانایی های وی باشد. مسلم یک کودک دو ساله توانایی حل یک مسله ریاضی را ندارد. اما همین کودک توانایی غذا خوردن را با قاشق و چنگال دارد. لازم نیست به این کودک غذا خوراند. بهانه ” آخه اگر من بهش ندم نمی خوره“ فقط از سر تنبلی ما است که حوصله به خرج نمی دهیم و ساعتی در کنار فرزند دوساله امان بنشینم و با پشتکار به وی  یاد بدهیم که چگونه او می تواند از قاشق و چنگاه استفاده کند. بارها ما شاهد هستیم که چگونه مادر و یا پدر، کودک خود را  بعد از زمین خوردن فورأ از زمین بلند می کنند. ایشان حتی یک لحظه به کودک این شانس و فرصت را نمی دهند که خودش امتحان کند که آیا می تواند با اتکاء به توانایی خود از  زمین بلند شود یا نه؟ من به خوبی درک می کنم که بخشی از این عکس العمل پدران و مادران در رابطه با عشق وعلاقه ای  است که به فرزند خود دارند و نگرانند که مبادا کودکشان آسیب، ببیند. اما همین دخالت بیجای ما در امور ابتدایی و روز مره زندگی کودکمان، به وی آسیبهای بیشتری می زند. شما وقتی که با کودک دو سه ساله تان در پارک و یا خیابان قدم می زنید و به محض رسیدن به یک پله و یا پستی و بلندی زمین می رسید، کودک خود را کمک می کنید که از پله بالا برود، هیچگاه به وی این شانس را نمی دهید که خودش این کار را تجربه کند و تأییدی بر توانایهای خود، دریافت کند وبدین گونه، اعتماد به نفس خود را قوت بخشد. 
وقتی که شما به کودکتان، اعتمادتان را عملأ  در برخوردهای روزمره به وی نشان دهید. او توانایی های خود را هر روزه کشف و به مرحله محک زدن و تجربه کردن می گذارد. چرا باید، بندهای کفش یک کودک چهار ساله را پدر و یا مارش ببندد، چرا باید ما لباس به تن کودک چهار ساله امان بکنیم؟ چند وقت پیش برای بازدید از یک مهد کودک، به یکی از شهرستانهای جنوبی سوئد رفته بودم. در یکی از برنامه هایی که این مهد کودک برای ما تدارک دیده بود، فیلمی که از یک کودک سه ساله و یک کودک یک ساله گرفته بودند، برای ما نمایش دادند. مربی بچه ها قصد دارد که بچه ها را بیرون ببرد. عده ای از بچه ها که می توانند، خودشان لباسشان را بپوشند، مشغول لباس پوشیدن هستند و مربی هم به کودکان یکساله، لباس می پوشاند، کودک یکساله ای  منتظر است که نوبتش و شود مربی اش به وی کمک کند. بعد از چندی کودک یکساله از انتظار خسته می شود و خودش کاپشنش را می آورد و سعی می کند که آنرا بپوشد، وی موفق می شود که یک آستین کاپشن را بپوشد اما هرچه سعی می کند، موفق نمی شود که آستین دیگر را بپوشد. در این حین، کودکی که کمتر از سه سال دارد و خودش آماده شده است، متوجه تلاش این کودک یکساله می شود و به کمک وی می رود و به وی کمک می کند که کاپشنش را بپوشد. مربی وارد صحنه می شود و هر دو در آغوش می گیرد و تشویقشان می کند. چهره شاد، مغرور و راضی این کودکان واقعأ دیدنی بود. با چنان غروری به سوی درب خروجی گام، برداشتند که انگار، بزرگترین مشگل زندگی را حل کرده اند. تمام این قضیه به این بستگی دارد که مربی چگونه جوی را در مهد کودک ساخته و چه توقع و رابطه ای از و با کودکان دارد که آنها اینگونه برای خودکفایی خود، دست به تلاش می زنند.

در مثالی که در پایان قسمت دوم داشتیم، بخوبی مشاهده کردیم که کودکان خردسال حتی توانایی لباس پوشیدن به دوست کوچکتر خود را  نیز دارند. اشاره کردم که این بستگی دارد که مربی این کودکان با آنها چگونه برخوردی کرده است. خود ایشان اینگونه توضیح می دادند: ما هدفمان این است که محیط را برای رشد مستقل توانایی های کودک، آماده کنیم. اگر من چند بار در هنگام لباس پوشیدن این سؤال را مطرح کنم که، من لنگه کفش کارین را پیدا نمی کنم، حالا چه کار کنیم؟ یا  می خواهیم بریم بیرون، کی می تونه به من کمک کنه؟ کودکان ما با همین سؤالها، متوجه می شوند که آنها هم، به حساب می آیند و سعی می کنند که توانایهای خود را به آزمایش بگذارند. موفق شوند و به این ترتیب، تأیید بگیرند که این توانایی را دارند و خود را برای حرکت های بعدی، انجام کارهای پیچیده تر، آماده کنند. بخش مهم این موضوع این است که ما چه محیطی برای کودکان، آماده می کنیم. و ما چه برخوردی در شرایط متفاوت زندگی با کودکمان داریم؟ چه درکی داریم؟ آیا کودک را صحفه سفیدی می دانیم که ما مؤظف هستیم، کل داستان زندگی کودکمان را روی آن بنویسیم؟ یکی از متخصیصن آموزش کودکان می گوید، می توانید تصور کنید که کودکان، یک نهال کاج هستند، کافی است که در محیط مناسب خود، با آب و آفتاب کافی باشند، بقیه کار رشد و بزرگ شدنش را خودشان انجام می دهند و به دخالت بیش از حد ما نیازی ندارند.
درکی که جامعه بزرگسالان و پدران و مادران از کودک دارند، رابطه آنان و روش برخورد آنان را با کودک تعیین می کند.  کسانی که معتقد هستند، کودک گل خام کوره پزخانه است و باید آنرا فرم و شکل داد، هیچگاه نمی تواند محیطی مناسب برای آموزش و یادگیری کودک، فراهم کند. محیط مناسب کودک، تنها به داشتن دسترسی به قلم و کاغذ، وسائل بازی و حتی رفاه و محیط امن زندگی، محدود نمی شود. کودک به محیطی نیاز دارد که حس کنجکاوی نیازش را به تحقیق و آزمایش، تامین کند. منظورآزمایشگاهها پیچیده فیزیک و شیمی نیست. محیطی منظور است که برای کودک، سؤال ایجاد کند و کودک بتواند با اتکا به توانایهای خودش، سعی در پیدا کردن جواب بکند. ممکن است که همیشه کودک به جواب درستی نرسد، اما آن تلاش و کوششی که او برای یافتن جواب می کند، مهم و اصل است. اسباب بازیهایی گران قیمت با تکنیک پیشرفته  و مدرن که همه چیز آنها کامل است، کمک زیادی به رشد آموزشی کودک نمی کند. اما در عوض مقداری چوب و نخ و کارتن خالی، می تواند تخیل کودک را برای ساختن یک خانه، یک ماشین و هر نوع اسباب بازی و ماتریال دیگری، را جذب کند. 
چند بطری پلاستیکی، سطلی آب و مقدرای ماسه، کودک را به دنیایی از ساختن، آزمایش کردن و آموختن وارد کند. کودک توانا در همچین محیطی توانایش را به نمایش می گذارد، این تواناییها رشد می کنند و خود را برای دنیای بزرگسالی آماده می کند. در وحله اول ما بزرگسالان، مسؤلان جامعه، مسؤلین آموزشی و پدران و مادران باید درک و برداشت خود را از کودکان و توانایی های آنان تغییر دهیم و سپس باید محیط  کودک را بر اساس درک ”کودک توانا“، برای رشد وی مهیا کنیم.
در مهد کودکهایی که در ایتالیا، دانمارک، فنلاند و  سوئد، این درک ”کودک ناتوان“ کنار گذاشته شده است و محیطی مناسب براساس درک ”کودک توانا“ ساخته شده است، رشد تواناییهای این کودکان به مراتب بیشتر از مهد کودکهای سنتی است. 

کودکان و خشونت خانگی

کودکان و خشونت خانگی
این مقاله اولین بار در سال ۲۰۰۵ منتشر شد.

کودکان بسیاری هر روز مورد خشونت پدران و مادران خود قرار می گیرند. تنبیه بدنی در بسیاری از کشورها ممنوع است. کودکستان، مدرسه و مراکز بهداشت و درمانی مؤظف هستند به محض برخورد با موارد مشکوک به تنبه بدنی، به مراکز مسؤل و پلیس گزارش دهند. اما کودکان بسیاری هستند که شاهد خشونت خانگی هستند. یعنی اینکه بیشتر این کودکان، شاهد خشونت پدر علیه مادر خویش هستند و یا برخی شاهد خشونت مادر علیه خواهران و برادارن خود ویا در نمونه های، علیه پدر خود هستند.
این کودکان چه آسیبی می بینند؟ آیا این کودکان مانند کودکانی که مستقمأ مورد خشونت و تنبیه بدنی قرارمی گیرند، قربانی خشونت نیستند؟  این کودکان همان آسیبی می بینند که کودکان تنبیه شده، می بینند. اما بر بدن آنان، آثار تنبیه مشاهده نمی شود و مراکز مراجعه کودک به راحتی نمی توانند، کشف کنند که این کودکان قربانی خشونت خانگی هستند. زمانی هم که پرستار، دکتر، معلم و پداگوگی این موضوع را کشف می کند، به راحتی نمی تواند گزارش دهد و ثابت کند که کودک مورد نظر، شاهد خشونت خانوادگی است. و این آن موضوعی است که او را رنج میدهد. گوشه گیر کرده است. عصبی و پرخاشگر کرده است.
موردی که خود من درگیر آن بودم، مثال روشنی است که نشان می دهد، کودکانی که ناظر خشونت هستند، به مانند کودکانی که مستقیمأ مورد خشونت، قرار می گیرند، آسیب می بینند.
یکی از کودکان مهد کودک ما که کودک 3 ساله ای بود، بسیار عصبی، پرخاشگر و خشن بود. این کودک یک خواهر شش ساله و یک برادر پنج ساله داشت که این دو نیز در یکی از واحدهای مهد کودک ما، بودند. بعد از صحبت با پداگوگهای این خواهر و برادر متوجه شدم که این دو برخلاف برادر کوچک خود، بسیار گوشه گیر، کم حرف، خجالتی و به قول پداگوگشان، محافظه کار و ترسو هستند. بعد از تحقیقات بیشتر و گفتگو با رئیس مهد کودک، تلاش کردیم که این امر را به مسؤلین مرکز اجتماعی، گزارش دهیم. برخلاف مواردی که کودک مورد خشونت فیزیکی قرار گرفته است و در ادامه گزارش، مسؤلین امر، در اکثر موارد با جدیت و سرعت عمل می کنند، در این کیس، به گزارش ما تنها اکتفا نشد. دیدار متخصصین پزشکی از کودکان و گزارش ایشان هم به این کودکان کمکی نکرد. و بعد از ماه ها تلاش برای کمک به این کودکان و اثبات این امر که این کودکان شاهد خشونت در خانه هستند و از این رهگذر است که آسیب دیده اند و دخالت پلیس و مسؤلین اجتماعی، مادر این کودکان، با اینکه آثار خشونت بر بدنش، هنوز باقی بود، منکر خشونت از سوی همسرش شد و دوباره همان داستان همیشگی، معذرت خواهی و خشونت روزافزون دوباره.  

 شاهد خشونت بودن،  ناظر کتک زدن انسانی دیگر بودن، فریادهای از درد، ترس و وحشت دیگری  را  شنیدن، شکنجه روانی است که آثار این شکنجه بر روان کودک تا سالها برجا خواهد ماند. آثار شکنجه ایکه با چشم دیده نمی شود. شکنجه ای که ابتدا روح کودک و سپس  
جسم کودک را نیز به مریضی و ناتوانی می کشاند.
کابوسهای نیمه شب، شاشیدن در رختخواب، گوشه گیر شدن، عاصی و پرخاشگرشدن، همگی بخش کوچکی از کل آسیبی است که کودک شاهد خشونت می بیند.
در منطقه ای که من کار می کنم، مرکز اجتماعی آن اعلام کرده است که از هر صد مورد، مشگل خانواده گی که به آنها مراجعه می شود، 90 مورد، خشونت خانواده گی است که عمدتأ کودک شاهد خشونت عضوی از خانواده بر علیه عضو دیگر از خانواده است. متاسفانه قست عمده این خشونتها از سوی پدر خانواده علیه مادر خانواده و یا خواهران و برادران بزرگتر کودک است.
در همچین خانواده ای بزرگ شدن، هر روزه جو ترس و و حشت را تجربه کردن، انتظار نوبت خود را کشیدن، چه نوع انسانی از  این کودک، بوجود خواهد آمد. به چه نوع بیماریهای روانی این انسان، مبتلا خواهد شد؟ چه تهدیداتی از جانب این انسان، جامعه و انسانهای دیگر را تهدید می کند؟ آیا این سلسه دایره واری نیست که می جرخد و دوباره و چند باره تکرار می شود. کودکانی که شاهد خشونت خانگی هستند را جزء آمار کودک آزاری و یا تنبیه کودکان، محسوب نمی کنند. چرا؟ مگر این کودکان کمتر از کودکانی که مستقیمأ مورد اذیت و آزار قرار می گیرند، آسیب  می بینند؟
سازمان نجات کودک در سوئد گزارش می دهد که سالانه بین 100 تا 190 هزار کودک، شاهد خشونت در فامیل هستند. این گزارش می افزاید، این یک رقم تقریبی است که بر اساس تعداد شکایتهایی که به مراکز اجتماعی و پلیس شده، ارزیابی شده است. رقم واقعی این کودکان می تواند، بسیار بیشتر از این باشد. این گزارش هشدار می دهد که اغلب این کودکان، فراموش می شوند و در محاسبات مسؤلین اجتماعی وارد نمی شوند. درصد بزرگی از این کودکان هیچگاه، شکایتی در دوران کودکی خود، نمی کنند و عکسل لعملها و بازگوکردن، آنچه که بر آنها گذشته در نوجوانی و جوانی و بعد از، شروع می شود.
متخصصین کودک در باره این کودکان می گویند که عکسل العملهای این کودکان، بسیار قوی است. یعنی اینکه کودکی که شاهد خشونت خانوادگی است، عکس العمل آنها در این رابطه مانند پرخاشگری، کتک زدن دیگر بچه ها، شکستن و خراب کردن وسایل خانه و منزل، بسیار قوی و به شدت با عصبیت همراه است. بخشی از این کودکان مدتها، در خود فرو می روند، گوشه گیر و ترسو می شوند، دوست نمی گیرند و روابط اجتماعی آنان به شدت ضعیف می شود. یکی از دلایلی که به آنها، به شدت فشار می آورد، احساس ناتوانی از اینکه نمی توانند جلوی خشونت پدر یا مادر را، بگیرند است. کودکی که شاهد خشونت است، با تمام توان می خواهد که این خشونت را متوقف کند، اما وقتی امتحان می کند و می بیند که این امر در توانش نیست، آنگاه خودش را مؤاخذه و سرزنش می کند. این امر بیش از بیش وی را می آزارد و باعث می شود که عکس العملهای وی به شدتی بیش از یک کودکی که مستقیمأ مورد خشونت قرار می گیرد، باشد.
در مقاله ”کودک آزاری در جامعه و خانواده“ نوشته مهناز ماسوری که در شماره پیش چاپ شد، به نق از خبرگزاری ایسنا، آمده بود:
پسر‌بچه 6 ساله‌اي كه قصد دفاع از مادر را در نزاع والدين داشت توسط پدر عصباني تا سرحد مرگ كتك خورد.“
این یک نمونه از کودکانی است که سعی می کند که خشونتی را که علیه مادرش، شاهد است، متوقف کند اما جسم کوچک 6 ساله اش توانایی مقابله با هیکل پدر را ندارد و در عوض خود، قربانی می شود و مستقیمأ مورد خشونت و ضرب و جرح، جسمی می شود.
متخصصین کودک تاکید می کنند که شاهد خشونت بودن یک شکنجه روانی است که آسیبهای نامحدود و بسا ناشناخته بر روح و روان و حتی جسم کودک می زند. برای حمایت از این کودکان، قوانین مدنی هرکشور، باید به روشنی نه تنها ممنوعیت این امر را بلکه حمایت خود را از این کودکان اعلام کند

söndag 25 september 2011

آيا پدر و مادر حق دارند که نظرات و ديدگاهها سياسى،



اين بحث، اولين بار براى نشريه کودکان مقدمند و در پاسخ به سؤال زير "آيا پدر و مادر حق دارند که نظرات و ديدگاهها سياسى، ايدئولوژيک و مذهبى خود را با توسل به تحميق، تحميل، تبليغ و يا استدلال و بحث به کودکان، منتقل کنند؟"، نوشته شد. در کنفرانس کودکان مقدمند، در 18 و 19 ماه فوريه 2005، اين بحث به زبان سوئدى از سوى نگارنده، ارائه شد. در حال حاضر اين بحث با تعغيراتى به صورت زير، منتشر مى شود.
منوچهر ماسوری مای ۲۰۰۵
انتشار سوم جولای ۲۰۱۱


بعنوان مقدمه:

راستش من خودم هم، بارها در طول زندگى و رشد بچه هايم، با اين سؤال مواجه شده ام. در بحثهاى خانواده گى و دوستانه، اين سؤالها هميشه به نوعى مطرح بوده است. راستش اگر بخواهم در يک سطر به سؤال شماجواب بدهم، جواب منفى است. يعنى اينکه هيچ پدر و مادرى حق ندارد که نظرات و فلسفه زندگى خود را چه مذهبى و چه غير مذهبى، چه خوب، چه بد، چه مضر با حال کودک و چه مفيد به حال وى، به او تحميل و تحميق، کند. البته مطمئنأ نه شما و نه خواننده گان شما، با اين جواب کوتاه من قانع نمى شويد و من هم همچين انتظارى ندارم. قبل از اينکه به استدالهاى خودم، به نفع جواب منفى ام بپردازم، به بررسى کوتاهى از، چگونگى شکل گيرى اين سؤال و همچنين استدالالهاى پدران و مادرانى که معتقدند، حق دارند که نظرات و عقايد مذهبى، سياسى خود را به کودکان خود، منتقل کنند، مى پردازم. مسلمأ همه پدران و مادران، در اين رابطه هم نظر نيستند. دسته اى اعتقاد دارند که اين حق هر پدر و مادرى است و حتى پدر و مادر حق دارند، کودک را بر مبناى سليقه و نظرات شخصى خود، تربيت کنند. اين دسته از پدران و مادران، خود را صاحب و مالک کودک مى دانند. شيوه تربيتى اين دسته، سنتى و روزمره است. از هر روشى سود مى جويند تا خواست خود را به کودک، تحميل کنند. در نزد ايشان، تنبه بدنى و روانى، جزيى از شيوه تربيتى است. اين گروه  و پدران و مادران مذهبی، معتقدند که کودکى که در يک خانواده مسلمان، به دنيا بيايد، مسلمان است. همچنين در خانواه، يهودى، يهودى است، در خانواده مسيحى، مسيحى است و کودک يک خانواده، غيرمذهبى(کافر) غيرمذهبى است. اين خانواده ها، حق و حقوق کودک را به هيچ وجه به رسميت نمى شناسند و براى کودک به عنوان يک انسان با حقوق برابر، ارزشى قائل نيستند. دسته اى ديگر که به دسته اول هم نزديک هستند، معتقدند که اين فقط حق پدران و مادرانى است که مذهبى هستند و به خدا نزديکند. کودک را هديه خدا به خويش مى دانند. خداوند براى اينکه آنان را در زندگى خشنود و خوشبخت کند به آنان کودکانى را ارزانى داشته است. اين دسته، کودک را بره اى تصور مى کنند که محتاج شبان است. اين همان تصوير و رابطه ايست که خود با خدا و امام خود، دارند. اين دسته از پدر و مادران به راحتى مى توانند، براى رضاى خاطر خدا و امام خود، کودک خويش را به سخترين مجازاتها برسانند و حتى تا به دانجا مى توانند پيش روند که حاضرند، کودک خويش را در مقدم خداى خود، قربانى کنند. ماجراى ابراهيم و پسرش، داستانى آشنا، براى اين خانواده هاست. اين خانواده ها به راحتى کودکى را که خلاف آنان، انديشه و تفکر کنند، طرد مى کنند. دسته اى ديگر از پدران و مادران، معتقدند که خانواده هاى مذهبى و سنتى، حق ندارند، نظرات خود را به کودکان خويش منتقل کنند، اما خانواده هاى امروزى و مدرن و لائيک، اين حق را دارند. چرا؟ چون اين پدران و مادران تحصيلکرده، هيچوقت، اشتباه نخواهند کرد. و مسلمأ اين به نفع کودکان ايشان است که از نظرات خوب، امروزى و مدرن پدران و مادران خويش، دنباله روى کنند. اين پدران و مادران فکر مى کنند که حق دارند، چون، هيچگاه از تنبه بدنى و خشونت و تهديد، استفاده نمى کنند بلکله با استدلال و توضيح و تشريح نظرات خود، توجه کودک را به اين نظرات و ايده ها، جلب مى کنند. کدام از اين پدران و مادران حق دارند؟ شما به کدام يک از اين پدران و مادران تعلق داريد؟ آيا گروه ديگر از پدران و مادران هم هست که چيز ديگر بگويند؟ 


استدلال های این پدران و مادران، کدام است؟

در قسمت پايانى مقدمه، چند سؤال مطرح شد،من به سؤال دوم نمى توانم جواب دهم، اين شما هستيد که مى توانيد به آن جواب بدهيد. اما به سؤال اول و سوم، مى توانم جواب دهم. جواب سؤال اول، کل موضوع بحث ما است، که به آن خواهيم پرداخت. اما سؤال سوم، بله پدران و مادرانى وجود دارند که به گونه اى ديگر فکر مى کنند. اين دسته از پدران و مادران بر خلاف ديگران، به هيچ وجه نمى خواهند که نظرات و ايده هاى خود را، به کودکان خود منتقل کنند. دلايل اين گروه از پدران و مادران براى اين موضوع گيريشان، مسلم با هم فرق مى کند. اما در اين امر مشترکند که با انتقال نظرات و ايده هاى خود به کودک، اولأ حقوق انسانى و مستقل کودک را زير پا گذاشته مى شود و دومأ به رشد مستقل فکرى، روانى و جسمى وى، آسيب جدى زده مى شود


در هر صورت بررسى جواب اين سؤال را، من مايلم در در دو جنبه بررسى کنم. جنبه اول، جنبه حقوقى قضيه است. يعنى اينکه با توجه به حق و حقوق انسانى و قانونى کودک، پدر و مادر مى توانند، اينگونه رفتار کنند و رشد نظرات مسقل کودک را زير پا بگذارند؟ جنبه دوم، جنبه روانى قضيه است. يعنى اينکه در پى اين رفتار از سوى پدر ومادر، چه ضربه اى به کودک مى خورد. و رشد سالم روانى، فکرى و جسمى کودک، چه مى شود؟ جنبه حقوقى قضيه را بهتر است اول بررسى کنيم. حق و حقوق کودک عمومى است و ربطى به جا و مکان و يا ايده و مذهب پدر و مادر ندارد. حقوق کودک به اصولى تکيه دارد که حقوق جهانشمول انسان، بر آن مبنا است. دسته اول يعنى سنتيها، دسته دوم، مذهبيها و دسته سوم که شايد ما بتوانيم اصطلاحأ آنان را "روشنفکران" بناميم. اينان همگى در يک نظر مشترکند و آن اينکه آنها به عنوان پدر و مادر حق دارند که خوب و بد کودک خود را تعيين کنند. اين حقى است که آنان، نه تنها بطور طبيعى براى خود قائل هستند بلکه در پى اثبات اين حق، استدلالهاى خاص خود را نيز دارند. پدران و مادران سنتى که بر اساس سنتهايى که با آن بزرگ شده اند با کودک خود رفتار مى کنند. بدون اينکه اين امر را آگاهانه پيش ببرند، دست به اين کار مى زنند. و بطور روزمره سعى بر اين دارند که فکر، رفتار و حتى علائق کودک خود را تحت کنترل خود دربياورند. کودک ايشان بايد همانند ايشان به آينده، تحصيل، عشق و خوشبختى فکر کند. تعريفى که کودک ايشان از خوشبختى انسان مى دهند، بايد همانى باشد که اين پدران و مادران به آن معتقد هستند. استدلالهاى اين دسته بسيار ساده و عاميانه است. مانند، خوب حالا ما که به حرف پدر و مادرمان گوش داديم و هر چه آنها صلاح دانستند کرديم، مگه بد شديم؟ و يا، تا بوده و هست، هميشه پدر و مادر بودند که براى بچه هايشان تصميم مى گرفتند. و يا، مگر پدر و مادر، بد بچه اش را مى خواهد، نه!؟ شما در بحث با اين گروه، با از اين قبيل استدالها مواجه مى شويد


پدران و مادران مذهبى، (در اين جا مد نظر من از مذهب، همه مذاهب رسمى و غير رسمى، سکتها و عقايد سازمان يافته ايست که انسان را بنده منبع قدرتى ناشناخته و يا شناخته شده مى داند که قوانين و مقرارات اين منبع، براين انسان لازم الاجراست.) کودک خود را لطف خدواند خويش به خود مى دانند. کودک بخششى است از جانب خداوند، براى خشنودى بنده مؤمن خود. اين گروه بر اساس قوانين و مقرارت الهى، کودک خود را "تربيت" مى کنند. اين گروه از پدران و مادران برعکس گروه اول از قوانين و مقرارتى مشخص و معينى پيروى مى کنند. بنابر اين، اينان هدف دارند و مى دانند که چگونه کودکى و با چه خصوصياتى بايد بزرگ کنند تا خداوند از آنان راضى باشد. اين دسته از پدر و مادران کودکان خود را وسيله اى براى معامله با خداى خويش، مى دانند. اينان کودک نافرمان را که مانند آنان سر تعظيم در برابر خداى آنان پايين نياورد، بسرعت برق طرد، مى کنند. گفتم که اینان در پرت کردن کودک نافرمان و غير مذهبى به کوچه، لحظه اى ترديد، نمى کنند. اينان تا به آنجا مى توانند پيش بروند که آماده اند کودک خود را در صورت ضرورت، قربانى خداى خويش کنند. داستان ابراهيم و پسرش، در دوره عروج جمهورى اسلامى در ايران، بارها اتفاق افتاد. استدالهاى اين گروه، خشک تر، خشن تر و بى ريشه تر از گروه اول است. شانس اينکه، گروه اول را بشود، در بحث و مجداله منطقى، قانع کرد، بسيار بيشتر است تا گروه دوم، به اين دليل ساده که گروه اول نظرات و مقررات مدون و نوشته شده اى ندارد. و همچنين به تجربه روزمره و زندگى شخصى خود و اطرافيانش، متکى است. از سنتهاى خانواده گى و يا محلى، تغذيه مى کنند. اما گروه مذهبيها، آئين و مقرات نوشته شده اى دارند، که تخطى از آن، جرمى نابخشودنى است و خداوند خاطى را، مجازات مى کند. اين گروه از پدران و مادران، در برابر بحثهاى روشنگرانه در باره حقوق کودکان، مقاومت بيشترى مى کنند.و اما گروه سوم و يا همان "روشنفکران"، استدلال ايشان، امروزى تر، جا افتاده تر و به ظاهر، منطقى تر است. اين دسته از پدر و مادران، خود را "عالم"، مى دانند. تحصيلکرده هستند و به علم و فنون امروزى و مدرن، آشنا هستند. معمول ترين استدلال اينان، اين است که چرا نه، مگر نه اينکه ايشان، به خرافات اعتقاد ندارند، به علم و دانش معتقد هستند. و مگر نه اينکه نظرات ايشان در مقايسه با گروههاى اول و دوم، مدرنتر و امروزى تر است. پس چرا نبايد که کودک خود را با گفتگو و بحث قانع کنند که نظرات و عقايد ايشان را بپذيرند. مثلأ درس خواندن و ادامه تحصيل که چيز بدى نيست. ورزش و حرفه اى شدن در يک رشته ورزشى که چيزى بدى نيست. موسيقى و يافتن مهارت در نواختن يک ساز، مگر بد است. مى شود بچه را سازمان داد که در فعاليتهاى ورزشى و موسيقى، شرکت کند. اين گونه آينده بهتر و خوشبخترى خواهد داشت. اينان معتقدند که نظرات فلسفى، اجتماعى و سياسى اشان، نه تنها کامل، بلکه به نفع انسان و بشريت معاصر هم هست. بر همين اساس ايشان، حق مسلم خود مى دانند که کودک خود را بر اساس اين نظرات و انديشه ها "تربيت" کنند. قانع کردن اين دسته که شما حق رشد مستقل فکرى و جسمى کودک را زير پا مى گذاريد، نه تنها ساده نيست که خيلى سخت و پيچيده است. چرا که اين دسته، مى پندارند که جواب همه سؤالها را دارند. بر هر دانشى، حتى علم روانشناسى و پداگوگى، احاطه کامل دارند


حقوق کودکان، چه مى شود؟

روشها و دلايل اين گروه هاى مختلف، پدران و مادران با هم متفاوت است. عده اى با خشونت و زور و تحميل مى خواهند اين نظر خود را پياده کنند و عده اى ديگر، با بحث و گفتگو و قانع کردن کودک، مى خواهند اين کار را انجام دهند. اما با اينحال، همه آنان در يک امر، يعنى زير پا گذاشتن حق ابتدايى و انسانى کودک براى يک رشد مستقل فکرى، با هم مشترک هستند. براى من روشهاى اين پدارن و مادران اصلأ مهم نيست، مهم نتيجه اين روشها، است. کنوانسيون بين المللى حقوق کودک، هر چند ناقص و پر از اما و اگر است، اما در چند جا به استقلال رشد جسمى و روانى کودک، تاکيد کرده است. هر چند که دولتها بنا بر سياستهاى روز خود، تفسيرهاى متفاوتى از اين سند، به دست مى دهند، اما براى شروع مى توانيم به آن استناد کنيم. در بخش "حمايت کودکان در برابر سوءاستفاده" آمده است:"حکومتها با تکيه بر تمام امکانات قانونى، ادارى، اجتماعى و آموزشى، کودک را در مقابل هر شکل از رفتار سهل انگارانه با آنها، سوءاستفاده جنسى و تجاوز جسمى يا روانى، حمايت مى کند". من رفتار "سهل انگارانه" را اينگونه تفسير مى کنم. رفتارى است که رشد سالم و مستقل کودک آسيب مى بيند. اين رشد سالم و مستقل، شامل رشد جسمى، فکرى و روانى کودک، نيز مى باشد. همچنين "تجاوز روانى" من در همين حيطه مى بينم. يعنى "تجاوز به رشد مستقل فکرى و روانى کودک". در بخشهاى " آزادى عقيده"، آزادى مذهب، وجدان و افکار" و "حفظ محدوده شخص" به حق کودک براى يک رشد مستقل فکرى و روانى، با اما و اگرهايى تاکيد شده است. جمله " محدوه شخصى و خصوصى هيچ کودکى قابل تعرض نيست" را چگونه مى شود، تفسير کرد. مگر نه اينکه رشد مستقل فکرى کودک، يعنى اينکه کودک حق دارد، مستقلأ نظرات فلسفى، سياسى، مذهب و 
علمى خود را، در روندى با رشدى طبيعى و به دور از اجبار و تحميق و تحميل، انتخاب و يا کشف کند. در بيانيه کنوانسيون حقوق کودک، اما و اگرهاى معمول قدرتمدارن به چشم مى خورد. اين اما و اگرها همانهايست که دولتها براى محدود کردن حقوق انسانى کل بشر، به کار مى گيرند. " حفظ امنيت ملى، نظم عمومى، اخلاق و عفت عمومى" نمونه هايى از اين اما و اگرهاست که دست دولتها را براى محدود کردن حقوق کودک و در واقع براى عدم حمايت از کودک در برابر تعرضهاى جامعه، به ويژه پدر و مادر و ديگر اعضاى خانواده، باز مى گذارد. همين سند ناقص کنوانسيون حقوق کودک، کافى است که بتوان به صراحت گفت که هيچ پدر و مادرى ولو، بهترينهايش، با بهترين ايده ها حق ندارند که عقايد خود را ولو با بحث و گفتگو به کودکان، منتقل کنند. اين امر، ابتدايى ترين حقوق انسانى کودکان را، زير پا مى گذارد. اما سند ديگرى هم هست که مى شود به آن مراجعه کرد. سندى مدرن تر و انسانى تر، سند آلترناتیو " کودکان مقدمند". 


در اينجا نگاه کوتاهى به بیانیه حقوق کودک که پیشنهاد جلیل بهروزی و هما ارجمند است به تشکل  کودکان مقدمند مى کنيم. اين سند به وضوع و به روشنى، مرزبندى جدى خود را به هر گونه فشار و تحميلى و تحميقى به کودک، اعلام مى کند. اين سند برخلاف سند کنوانسيون، که به اجرا درآمدن سند حقوق بين المللى کودک را مشروط مى کند به اينکه اين اصل ارتجاعى دولتهاى ضد بشرى" حفظ امنيت ملى، نظم عمومى، اخلاق و عفت عمومى"، به خطر نيفتاد. به روشنی در مبانی این بیانیه آمده است:


٭
رفتار هر جامعه با کودکان محک ارزيابى درجه انسانى بودن و آزاد بودن آن جامعه است.

٭
منفعت کودکان بر هر ملاحظه و منفعت ملى، قومى، مذهبى، نژادى، اقتصادى، فرهنگى و ايدئولوژيک مقدم است.

٭
حيات پايه اى ترين حق هر کودک است. از اين رو جسم و روح کودکان بايد از هر نوع تعرضى مصون باشد.

٭
کودک ملک شخصى کسى نيست. پدر، مادر و دولت صاحبان کودک نيستند
 اين سند حقوق کودکان را جهاشمول مى داند و رفاه و سعادت کودک را مستقل از وضعيت مالى و خانواده گى کودک، امرى مى داند که بايد از جانب جامعه و مسؤلين آن پاسخ بگيرد. سند آلترنایتو کودکان مقدمند بر اصل رشد مستقل و آزادنه جسمى و روحى تاکيد مى کند و اين را يکى از اهداف خود مى داند. این سند بر آماده کردن محیط  برای رشد و شکوفایی آزادنه نیاز مادی و روحی کودک، تاکید ویژه ای دارد. رشد و شکوفايى آزادنه کودک با دخالت، تحميل و تحميق عقايد پدر و مادر، به هيچ وجه تامين نخواهد شد. در بخش بررسى تاثيرهاى روانى اين روش پدر و مادران بر کودک، اين موضوع را ثابت خواهيم کرد. همچنین در سند پایه ای کودکان مقدمند، تاکيد مى شود که يکى ديگر از اهداف این تشکل متوقف کردن هر گونه "تعرض به جسم و روح کودکان" است. ملاحضه مى کنيد که اين سند، برخلاف سند کنوانسيون، هيچ اما و اگرى را براى متحقق شدن حقوق جهانشمول کودک، به رسميت نمى شناسد. تعرض به روح و افکار کودک، چه بر خشونت و زور متکى باشد و چه بر تحميق و فريب کودک، نتيجه اش يکى است، ضربه خوردن به رشد مستقل و آزادانه روحى و فکرى کودک، اين آن تعرضى است که با روشنى تمام، سند پايه اى  و سند آلترناتیو کودکان مقدمند، نه تنها با آن مرزبندى دارد، بلکه عليه آن به مبارزه، خواهد پرداخت. اين اسناد معيار درجه انسانى و آزاد بودن هر جامعه را، رفتار آن جامعه، با کودکان مى داند. و بر اين اساس است که تشکل کودکان مقدمند، عليه جوامعى که رفتار نادرست و ضد انسانى با کودکان دارند، به مقابله بر مى خيزد و با تمام توان، سعى در افشاى فشارها و تعرضهاى که به حقوق کودکان مى شود، چه از جانب دولتها و ارگانهاى مشخص و متشکل و چه از جانب پدر، مادر و يا خويشان کودک، خواهد کرد. در بخش بعد به بررسى ضايعاتى تحميل عقايد و نظرات پدر و مادر به کودکان، خواهيم پرداخت. اين موضوع را 
از جنبه روانى و پداگوگى آن بررسى خواهيم کرد

اين روشها، چه آسيبهاى به کودک، مى زند!

در اين بخش، نوبت به بررسى آثار مخرب تحميل عقايد و نظرات پدر و مادران، به کودک مى رسيم. ابتدا به آن بخش از پدران و مادرانى مى پردازيم که براى رسيدن به هدف خود، يعنى تحميل فلسفه زندگى خود به کودک، از هر شيوه اى، حتى خشونت و تنبه بدنى، استفاده مى کنند. در نزد ايشان، تنبه بدنى و روانى، جزيى از شيوه "تربيتى" است. دو دسته نخست، يعنى پدران و مادران سنتى و مذهبى، در اين فهرست قرار مى گيرند. هر چند دلايل استفاده از خشنود و تنبه بدنى در نزد اين دو دسته فرق مى کند، اما آثارى که از اين شيوه بر روح و جسم کودک مى ماند، يکى است. تاثير منفى تنبه بدنى بر رشد سالم جسمى و روانى کودک، در اين دوره از تاريخ، نه تنها بر قسمت بزرگى از مردم دنيا، روشن است. بلکه در بسيارى از کشورها، تنبيه بدنى غير قانونى است. در بيست سال اخير، کشورهاى بيشترى، تنبيه بدنى کودک را، ممنوع اعلام کرده اند. بخشى مهمى از تنبیه بدنى، تنبیه روانى است. يعنى اينکه از آغاز داد زدن بر سر کودک و تهديد وى به کتک زدن تا انجام اين عمل، کودک در برزخى از ترس و احساس عدم امنيت، زندگى مى کند. معمولأ کتک زدن کودک به وسيله پدران و مادران، همراه است با فحش و بد و بيراه و تحقير. حتى اگر همراه با اين نباشد، نفس تنبيه بدنى، تنبيه روانى است. خورد کردن روحيه تنبيه شونده، مد نظر است. بسيار عجيب نيست که از شکنجه جسمى براى درهم شکستن روحيه زندانيان، در زندانهاى کل تاريخ استفاده شده و استفاده مى شود. کتک زدن کودک، رفتارى حيوانى است که مضمونى جز اين ندارد که "کودک" ارزش انسانى برابر با ما را ندارد. اين حس را کودک لمس مى کند و به خود مى گيرد. بعد از تکرار عمل تنبيه بدنى کودک، اين حس، يعنى بى ارزشى، ترس، ناامنى و عدم اعتماد به نفس، به احساس دائمى کودک تبديل مى شود. کودکى که دائمأ مورد آزار اذيت جسمى قرار مى گيرد، کودکى است با روحيه بسيار ضعيف، متزلزل، بى ثبات و شکننده. اين کودک قدرت تصميم گيرى مستقل خود را از دست مى دهد. شهامت مقابله با مشگلات درسى، مدرسه و زندگى را، ندارد. در خانواده هاى مذهبى، اعم از مذهبهاى بزرگ مانند اسلام و مسيحت تا سکتهاى عجيب و غريب امروزى، کودک، بويژه کودکان دختر، مورد اذيت و آزار بيشتر قرار مى گيرند. در خانواده مسلمانانى که بر اعتقاد اسلامى خود بسيار راسخ و جدى هستند، کودکى که جنس موئنث دارد، وضعيت بسيار وحشتناکى دارد. در کشورهاى اسلامى خاور ميانه، استفاده از حجاب، نه تنها در بسيارهاى از خانواده هاى اسلامى، اجبارى است، بلکه در بسيارى از کشورها، قانون کشورى است. حجاب بر سر يک دختر نه ساله کردن، وى را از بازى آزادنه با دوستان پسرش، ورزش کردن، شنا و خيلى ديگر از رشته هاى ورزشى، محروم کردن، مساويست با خفه کردن رشد آزادانه روحيات و خصوصيات اخلاقى يک انسان، اين مانند اين است که کودک شما، از تجربه و آموزش بخشى از دنياى امروز محروم شود. و در بزرگسالى، چگونه همچين کودکى مى تواند، مشگلات زندگى در اين دنيا، را بفهد و حل کند. بخشى از خانواده هاى مسلمان که در اروپا زندگى مى کنند، مدعى هستند که نه تنها حجاب را، بلکه هيچکدام از قوانين اسلامى را به کودک خويش، تحميل نمى کنند. اينان مدعى هستند که کودک ايشان، داوطلبانه، چادر سر مى کند، نماز مى خواند و به مسجد مى رود. کودکى که همکلاسيهايش، هيچکدام حجاب ندارند، نماز نمى خوانند، به جاى مسجد و کليسا به ديسکو مى روند و قيد و بندهاى جامعه را به مسخره مى گيرند. اگر فرض کنيم که اين ادعا درست است که ايشان از تحميل و خشونت، استفاده نمى کنند، چگونه بايد  اين تنقاض را تحلیل کرد. حتمأ شما به عنوان پدر و مادر برايتان اتفاق افتاده که در حضور فرزندانتان، خصوصيات کودکى که مد نظر شما است و مى تواند عشق شما را به خودش، بخرد، را ترسيم کنيد. براى اينکه من بتوانم کودکم را وادار کنم که آنچه که من فکر مى کنم درست است بکند، کافى است که بگويم که " چقدر تو با روسرى قشنگتر مى شوى"، چقدر رنگ اين چادر به تو ميآد"، من عاشق بچه ايم که نماز مى خواند و به مسجد مى رود". کودک من براى جلب عشق من 
به خود، تمام تلاش خود را مى کند تا آرزوهاى گفته و ناگفته مرا، در مورد خويش، جامعه عمل بپوشاند. براى يک کودک 9 ساله هيچ چيز در دنيا، مهمتر، تعين کننده تر، آرامش دهنده تر و لذت بخشتر از عشق پدر و مادر و ابراز اين عشق نيست. اين بخش روانى و ظريف زندگى کودک است که همه چيزش را از خانواده، پدر و مادر مى گيرد. لازم نيست پدر و مادرى با کتک و توهين چيزى را به کودکى تحميل کنند، کافى است که شرط دوست داشتن و عشق خود را به کودک، ابراز اين شرط مى تواند مستقيم و يا غير مستقيم باشد، انجام نظرات خود، اعلام کنند. کودکى که کشف کنند، پدر و مادرش وى را به خاطر اين کار و يا آن نظر دوست دارند و يا ندارند، هر کارى خواهد کرد که خود را به شکل دلخواه پدر و مادر دربيآورد. کودک ما در عالم کودکى خود، با دانش و آگاهى که در چند سال اول زندگى خود، اندوخته است، خانواده، برايش مهمتر از هر خواست و آروزى است. کودک ما که از زمان تولد تا به حال با ما زندگى کرده است، آلترناتيو ديگرى را نمى شناسد. به اين ساده گى نيست که کودکى نه ساله بتواند، شورش کند و در مقابل خواست پدر و مادر خود قد علم کند. شما خود کودک بوديد و حتمأ اين احساس را داشتيد. و اگر به کودکتان دقت ////
 کنيد و اين موضوع را براى آزمايش هم شده، تست کنيد. حتمأ احساس کودکتان را خواهيد شناخت.

گفتيم که کودک ما، آنقدر به ما وابسته است و آنقدر ذهن کوچک و ساده اش، پاک است، که حتى اگر ما با تنبيه و داد و بيداد، بيگانه باشيم، کافى است که او بو ببرد که ما از او "چه خصوصياتى" انتظار داريم، او تمام تلاشش را خواهد کرد که براى جلب محبت ما، آن خصوصيات مورد نظر ما را کسب کند. اين مسئله خيلى حساس است و به سادگى نمى توان از کنار آن گذاشت.شما حتمأ، مايلکل جکسون را مى شناسيد. سلطان پاپ جهان. از نظر پسر من، مايلکل يک خدا است. خداى موزيک، خداى رقص، خداى هنر. البته خيلى جاها، او حق دارد، واقعأ، مايلکل جکسون هنرمند بزرگى است. اما وقتى، اين رسوايها را، مايکل به بار آورد، من با پسرم، بر سر اين موضوع که آيا حقيقت دارد، يا نه، بحثمان شد. يکى از استدلالهاى او خيلى جالب بود، وى گفت: ببين پدر به اين موضوع توجه کن که مايکل دوران کودکى خيلى وحشتناکى داشته، پدرش مجبورش مى کرده که روزى 12 تا 14 ساعت تمرين کنه، حق بازى با دوستانش را نداشته، اصلأ مايکل مثل يک بچه معمولى بزرگ نشده، توى  فابریک جکسنها توليد شده که بشه، سلطان پاپ و شده، اما، مريضه و بدبخت، من فکر نمى کنم حتى اصلأ توانايى داشته باشه که يک سکس معمولى داشته باشه، چه برسه به سؤاستفاده از ديگران". اين نظر پسر من بود، با اينکه او بلاخره مى خواست از مايکل دفاع کنه، کارى ندارم، اما اين که مايلکل قربانى و مريضه و دليل اين امر را رفتار پدر مايکل مى دانست، برايم جالب بود. رفتار پدرى که خوشبختى فرزندش را هدف قرار داده بود. خوشبختى که او براى پسرش معنى مى کرد. شغلى که او از همان نوزادى، براى مايکل، در نظر گرفته بود. همه مى دانند که مايکل از پاپ هم طرفدار بيشتر داره، و اگر همين الان حتى بعد از اينمهه رسوايى، وارد هر کشورى بشه، ميليونها نفر به استقبالش، مى روند. اين انسان به استناد داستان زندگيش، قربانى انتقال نظرات و افکار پدر به وى، است. پدر وى که منظور بدى نداشته، مى خواسته که مايلکل يک هنرمند، بزرگ شود، پولدار و قدرتمند، شود، که شده است. اما آيا واقعأ مايلکل، با داشتن اين همه شهرت و ثروت، خوشبخت است. نه؟ به استناد زندگى نافرجامش و به استناد، هيبت نابود شده اش، نه، او خوشبخت نيست. و هيچ کودکى خوشبخت نخواهد شد، اگر بر اساس نظرات و افکار پدر و مادرش شکل، بگيرد. اولين و مهمترين مشگل اين کودکان اين است که "من" خويش را نمى شناسند. و در طول زندگى بزرگسالى، در جستجوى اين "من" هستند. به هر درى مى زنند، تا "خود"شان را پيدا کنند. معمولأ هم اين درها، يا بسته يا به بيراهه، منتهى مى شود. کودکى که مثل مايکل، يک رشد سالم فکرى و جسمى مستقل نکرده باشد، تا به ابد، خود را به شکل آدمهاى ديگر در مى آورد، تا شايد اين "من" گمشده خود را پيدا کند. اين "من" براى هر انسانى ويژه و خاص است. براى همين هم هست که انسانها، اين همه با متفاوت هستند، و تقريبأ غير ممکن است که شما، دو انسان را، پيدا کنيد که همه چيز آنان، جسمى، روحى اخلاقى يکى باشد. رشد مستقل فکرى و روحى و به دور از هر گونه دخل و تصرف کودک، اين "من" ويژه خاص وى را مى سازد. اين "من" هر چه باشد، خوب و بد ازنظر ما، دوست داشتنى و يا قابل نفرت، اين آن  ///
/ماتريالى است که کودک مى تواند، با تکيه به آن، خوشبختى و آسايش خويش را کشف کند
اين "من" که براى هر فرد ويژه گى خاص آن فرد را دارد، در زندگى انسان نقش تعيين کننده را دارد. همين "من" است که موفقيتها و شکستهاى زندگى را براى انسان، رقم مى زند. به آنها معنا و مفهومى دگرگونه با برداشت ديگران مى دهد. و 
در اين بخش به سراغ گروه سوم، مى رويم. پدر و مادرانى که خود را "روشنفکر"، "امروزى" و "مدرن" قلمداد مى کنند. عمدتأ تحصيلکرده هستند. وضعيت مالى و شغلى خوبى دارند. اين گروه هم اعتقاد دارند که کودک خود را بايد آنگونه "تربيت" کنند که آنها تشخيص مى دهند، درست است. استدلال ايشان را در بخش نخست بررسى کرديم. منطق ايشان قوى است و بسيار حق به جانب، هستند. از خشونت، استفاده نمى کنند. از اينکه نيت خير دارند، کاملأ حق با ايشان است. در ميان اين عده انسانهاى يافت مى شود که براى آزادى و حقوق انسانها فعاليت و مبارزه مى کنند. آدمهاى منفى نيستند که به ديگران نظر خود را تحميل کنند. نظرشان اين است که وقتى مى شود، کودک را به گونه اى تربيت کرد که خوشبخت شود، آينده اى مطمئن داشته باشد، چرا نکنند. اينان کودک خويش را به کلاسهاى گوناگون ورزشى، موزيک و درس مى فرستند تا از کودک خود يک ورزشکار حرفه اى، موزيسين و يا دکتر و مهندس، بسازند. ظاهرأ، اين دسته به کودک خويش، چيزى تحميل نمى کنند. با کودک خويش، بحث مى کنند و کودک خويش را قانع مى کنند که اين روش پيشنهادى آنان، بسيار بهتر است. تصور کنيد که من در مقام پدر با کودک 8-9 ساله ام به بحث بنشينم. امتيازياتى که دارم، دانش و تجربه، پنج برابر کودکم، امتياز پدرى، عشق کودکم به من و چيزى که معمولأ در تحليل اول در نظر گرفته نمى شود، قد و قواره فيزيکى من، اين امتيازياتى است که من دارم. به نظر شما، کودک من در برابر من شانسى دارد؟ آيا اين يک بحث يکطرفه نخواهد، بود. اين يک عرصه نابرابر بحث و گفتگو با کودک است. استدلال اين دسته از پدر و مادران که ما چيزى را به کودکمان تحميل نمى کنيم، بيشتر شبيه يک شوخى بى مزه است. شخصيت کودکى که اين گونه، تحميق مى شود، با کودکى که با تهديد و تنبيه بزرگ مى شود، فاصله زيادى با هم ندارند. کودکان دو شخصيتى و چند شخصيتى، حاصل همين تحميلها و تحميقها، است. در ميان بخشى از نوجوانان و جوانان ايرانى، به خوبى مى توانيد اين دو شخصيتى را مشاهده کنيد. در خانه يک رفتار و شخصيت و در مدرسه، يک نوع ديگر و در کنار دوستان، نوع ديگر. سردرگمى اين نوجوانان و جوانان، در ميان اين شخصيتها، داستان غم انگيزى است که زندگى بسيارى از آنان را، به تباهى مى کشاند. بسيارى در نيمه راه، درس، ورزش و يا آموزش موسيقى که پدر و مادر براى آنان در نظر، گرفته اند، رها مى کنند و به دنبال شخصيت واقعى خود، همان "من" که مى بايست در يک فضاى مستقل و آزاد، شکل بگيرد، دربدر جاده هاى تخيلى زندگى مى شوند. زندگى واقعى و مسؤليتهاى روزمره زندگى، برايشان، به شکنجه اى روزمره تبديل مى شود. هر شکستى در فعاليتها و تلاش هايشان براى تعغيير ريل زندگى، ولو کوچک مى تواند، آنها را به مرز نابودى بکشاند.

جمعبندى و نظرات آلترناتيو!

به نظر مى رسد به بخش پايانى اين بحث رسيديم. نظرات گروه هاى مختلف پدر و مادرانى که اعتقاد دارند که بايد سرنوشت کودک خود را در دست بگيرند و آينده وى را طراحى کنند را با هم بررسى کرديم. در اين بررسى حتمأ متوجه شديد که مرز بين اين گروه هاى به ظاهر متفاوت، چقدر کمرنگ است. هر چند هم اگر اين تفاوتها واقعى باشد، نتيجه اين نوع تفکر، يکى است. متدهاى برخورد با کودک، تحميل و تحميق، چه با روشهاى خشن، تنبه و داد و بيداد، چه با ملايمت و گفتگو، کودک مورد بحث را از فضايى آزاد و مستقل، محروم مى کند. شخصيت مستقل و منحصر به فرد وى، يعنى همان "من"، فرصت شکوفايى و رشد پيدا نمى کند. رشد مستقل روانى و فکرى کودک، با تحميل 
نظرات و خواسته هاى پدران و مادران در مراحل شکل گيرى خود، يعنى دوران کودکى و نوجوانى، آسيب بسيار جدى مى بيند. که سردرگمى کودک را در ميان شخصيتهاى متفاوتى که در طول اين رشد، بر او تاثير گذاشته اند، به دنبال دارد. به همراه اين سردرگمى، عدم اعتماد به نفس، ضعف در برخورد با مشگلات روزمره مانند درس، بازى، دوستان و خانه را هم بايد اضافه کرد. همچنين ترس از شکست و عدم موفقيت، در نزد گروهى از اين کودکان، چنان بزرگ است و بر آنان مسلط، که اينان ترجيح مى دهند، دست به کارى نزنند. اين نوع کودکان هر نوع شکستى را، ولو کوچک و بى اهميت، مانند مسابقه دو با دوستان از مدرسه تا خانه را به شدت بزرگ مى کنند و بالطبع خود را کوچک و کوچکتر. تاييد اين موضوع شايد، براى تعدادى از همين کودکان که به سن جوانى و يا بزرگسالى رسيدند، مشگل باشد. ايشان در نگاه اول خود، به دوران کودکى خويش، نمى توانند کشف کنند که، چيزى به آنان تحميل شده باشد. مثلأ دخترى که به سن بيست سالگى رسيده است و حجاب اسلامى به تن دارد، در برخورد اول مى تواند مدعى شود که کسى اين حجاب اسلامى را به او تحميل نکرده است. اما اگر به کمک يک روانکاو، عميقأ شرايط رشد وى، در دوران کودکيش، بررسى شود، او به سرعت متوجه خواهد شد که شعار "اين حجاب انتخاب من است"، يک دروغ بزرگ است که او به خودش قبولانده است. اگر همين دختر، متولد شده در يک خانواده مسلمان، اما در خانواده اى غير مسلمان بزرگ مى شد، آيا باز هم روسرى به سر داشت؟ مسلمأ نه. کودکى که با روسرى بزرگ مى شود، در جوانى نمى تواند به سادگى تشخيص بدهدکه آيا اين انتخاب وى از زمان کودکى بوده است، يا نه؟ هر خصلت، اخلاق و تفکرى ديگر را هم نمى توان، به سادگى تشخيص داد که آيا اين، انتخاب مستقل شخص در دوران کودکى وى بوده است و يا تحميل ديگران است. تخريب شخصيت مستقل کودک، خودش را در رفتارها و هنجارهاى کودک، در زمان و مکان مناسب نشان خواهد، داد. جوانى که هنوز در محيط خانواده گى خويش، زندگى مى کند، روابط پيرامونى اش، عمدتأ، روابط پدر و مادرش است، و يا دوستانش، مانند خود وى در کابوس چند شخصيتى دست و پا، مى زنند، به راحتى نمى تواند، تشخيص دهد، که اين و يا آن، رفتار، فکر، خصلت، به وى تحميل شده است. اين قربانيان تحميل افکار و عقايد پدر و مادر، به فضاى مناسب و دور از هر تهمت و تحقير و برچسب نياز دارند، تا بتوانند، شخصيت واقعى خود را در زير آوار تحميل سلايق و علايق، خصلت ها و افکار ديگران، بيرون بکشند. در بسيارى از مواقع تنها مى توان در يک مقايسه، کشف کرد که چه آسيبى "من" در دوران رشدم، ديده ام که اگر اين آسيب نبود، "من" کسى در موقعيتى ديگر بود.اما همه پدران و مادران، مانند گروههاى که ما بررسى کرديم فکر نمى کنند. هستند بسيار از پدران و مادران، از جمله خود من، که حاضر نيستند به هيچ وجه نظرات و افکار خود را، هر چند هم انسانى، مدرن و امروزى باشد، به کودک خويش تحميل کنند. ما معتقد هستيم که خوشبختى و سعادت کودکمان، در گروه رشد مستقل روانى و فکرى وى است. مسلم کودک ما به آنچه که ما مى گويم، عمل نمى کند، بلکه به رفتار ما، نگاه مى کند و از آن مى آموزد. پس اين نگرانى که ممکن است کودک يک خانواده مدرن، امروزى و انسان، به يک فاشيست ضد انسان تبديل شود، جاى بزرگى در محاسبات ما، ندارد. اگر واقعأ رفتار ما، انسانى، مدرن و با احترام به حقوق کودک و ديگران باشد، خطر اين که، کودکان ما، به شخصيتهاى مخرب اجتماعى، مذهبى، فاشيسم، مبدل شوند، بسيار ناچيز است. ما بايد در رفتار روزمره خود، با کودکمان، حداکثر تلاش خود را بکنيم که نظر، ايده و سليقه اى را به وى تحميل نکنيم. البته بحث و گفتگو با کودکانمان، مادام که قصد ما، تحميق وى نيست، نه تنها مظر نيست، بلکه به رشد مستقل نظرى و فکرى وى، کمک بسيارى مى تواند بکند. در اين بحث و گفتگو ها کودک ما، مى آموزد که چگونه اظهار نظر کند، چگونه از نظرات و ايده هاى خود، دفاع کند. اين امر به وى اين شانس را مى دهد، که نظرات و افکار خويش را مستقلأ، پى ريزى کند. تحقير و مسخره کردن، نظرات کودک، يکى از بدترين سلاحها، براى تخريب شخصيت مستقل کودک است. توجه کنيد که اين يک کودک، حتى اگر 17-18 ساله باشد، است که اظهار نظر مى کند. راه حل براى مشگلات دنيا، مى دهد. مادام که ما، با احترام متقابل، با نظرات کودکانمان برخورد کنيم، پروسه رشد مستقل روانى و فکرى وى را، سرعت مى بخشيم. و اگر عکس اين باشد، نه تنها، ترمز اين رشد، 
خواهيم شد، بلکه رشد کل اين پروسه را به خطر، خواهيم انداختبحث کلی من این است که فرقی نمی کند که  پدران و مادران افکار مذهبی، راسیستی، سنتی  و یا نظرات انسانی، مدرن، سوسیالیستی  و کمونیستی دارند، در هر صورت با انتقال این افکار به کودک، آن رشد  و شکل گیری  ”من“ کودک آسیب می بیند. عده ای معتقد هستند، چون افکار مسلط در جامعه که از طریق مدیا  کانا لهای رسمی مانند مدرسه به کودک منتقل می شود، مسموم است، پس ما باید با منتقل کردن افکار خود به کودک از وی در مقابله این حملات مسموم، دفاع کنیم. من به هیچوجه این استدلال را قبول ندارم. چون نتیجه یکی است و کودک در هر صورت نمی تواند آن ”من“ ویژه خود را پایه ریزی، شکل و رشد داد. تنها پیشنادی که به این پدران و مادران دارم این است که با کودک خود وارد یک گفتگوی دوجانبه ، با هدف رشد اطلاعات عمومی و همچنین توانایی کودک در بحث و استلال، شوند. و زمانی که کودک به سنی (این مرز سنی ، نزد هر کودکی متفاوت است. پیشنهاد من از15-16 به بالا استرسید که می تواند از نظرش دفاع کند و نظرات دیگران را مورد بررسی و انتقاد قرار دهد، با او وارد بحث و مناظره برای قانع کردن، مانند هر بزرگسال دیگری، وی شوند

در پايان بايد، اضافه کنم که ما پدران و مادرانى که براى خوشبختى کودکانمان، هر کارى، مى کنيم. بايد با تعمق بيشترى، رفتارمان را با کودکانمان، بررسى کنيم. بررسى روزمره اين رفتارها، به ما اين شانس را، مى دهد که اگر، در شرايطى غير متعارف، چيزى را به کودکمان، تحميل کرده ايم، آنرا کشف کنيم و سعى در بازسازى آسيبى که وى از اين رهگذر، خورده است، بکنيم. من فکر مى کنم که رفتار ما، پدران و مادرانى که در آغاز سده 21 زندگى، مى کنيم، بايد، بسيار متفاوتر از، نسل گذشته امان، باشد. کودکان ما، آينده ما هستند. اين تنها، يک شعار نيست. يک واقعيت مهم، در آن نهفته است. ما در رقم زدن جامعه اى که فردا، کودکان ما، تشکيل مى دهند، نقش داريم. اين نقش بسيار مهم و جدى است. کودکان ما بايد، در محيطى آزاد و مستقل از هر قيد و بند، مذهبى، سنتى و عقيدتى، بزرگ شوند. انتخاب روش و منش زندگى، براى آنان بايد، آزادنه و بدور از هرگونه تحميل و تحميقى باشد