هجوم خاطره های کودکی و نوجوانی
به کوچه باعهای ذهن شوک شده ام، فلجم می کند
گیج و مبهوت بر در و دیوار خانه چنگ می کشم.
هیچ کلامی و هیچ دارویی آرامم نمی کند.
بر دریاجه خاطراتم تصویرهای نیلوفری شناورند.
خاطرات کودکیم را با اشکهایم تبرک می کنم.
نگاه کودکانه ات همه تصویرها را می پوشاند.
لبخند معصومانه ات نیلوفر بارانم می کند.
صدای آوازه خوان نیلوفر من
دگر بار همسفر من در دالانهای خاطره می شود.
تولد آبی گل نیلوفر
و عروسک بازیهای کودکانه من و نسرین .
هیچگاه صدی اعتراضت را نشنیدم
یک دنیا لبخند بودی و رضایت
و ما شادمانی کودکانه ات را
با شیطنتهای کودکانه مان تکمیل می کردیم.
جهره معصومانه و بیگناهت،
همچنان پرده سینمای دوره کردن خاطراتم خواهد بود.
و گل نیلوفر، گل اصلی باع روییاهایم.
با آرزوی دیدار تو در این باع، به انتظار خواهم بود
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar