Welcome to my world/ به دنیای من خوش آمدید

Welcome to my world/ به دنیای من خوش آمدید



دنیایی به دور از تعصب، حسادت، تنفر و ناامیدی، این دنیایی است پر از عشق و عشق به انسان. دنیای امید به فردایی بهتر. دنیای تلاش برای بهتر زندگی کردن، برای بیشتر یاد گرفتن. دنیایی آزاد و برابر همچون آمال و آرزوهایم







söndag 25 september 2011

آيا پدر و مادر حق دارند که نظرات و ديدگاهها سياسى،



اين بحث، اولين بار براى نشريه کودکان مقدمند و در پاسخ به سؤال زير "آيا پدر و مادر حق دارند که نظرات و ديدگاهها سياسى، ايدئولوژيک و مذهبى خود را با توسل به تحميق، تحميل، تبليغ و يا استدلال و بحث به کودکان، منتقل کنند؟"، نوشته شد. در کنفرانس کودکان مقدمند، در 18 و 19 ماه فوريه 2005، اين بحث به زبان سوئدى از سوى نگارنده، ارائه شد. در حال حاضر اين بحث با تعغيراتى به صورت زير، منتشر مى شود.
منوچهر ماسوری مای ۲۰۰۵
انتشار سوم جولای ۲۰۱۱


بعنوان مقدمه:

راستش من خودم هم، بارها در طول زندگى و رشد بچه هايم، با اين سؤال مواجه شده ام. در بحثهاى خانواده گى و دوستانه، اين سؤالها هميشه به نوعى مطرح بوده است. راستش اگر بخواهم در يک سطر به سؤال شماجواب بدهم، جواب منفى است. يعنى اينکه هيچ پدر و مادرى حق ندارد که نظرات و فلسفه زندگى خود را چه مذهبى و چه غير مذهبى، چه خوب، چه بد، چه مضر با حال کودک و چه مفيد به حال وى، به او تحميل و تحميق، کند. البته مطمئنأ نه شما و نه خواننده گان شما، با اين جواب کوتاه من قانع نمى شويد و من هم همچين انتظارى ندارم. قبل از اينکه به استدالهاى خودم، به نفع جواب منفى ام بپردازم، به بررسى کوتاهى از، چگونگى شکل گيرى اين سؤال و همچنين استدالالهاى پدران و مادرانى که معتقدند، حق دارند که نظرات و عقايد مذهبى، سياسى خود را به کودکان خود، منتقل کنند، مى پردازم. مسلمأ همه پدران و مادران، در اين رابطه هم نظر نيستند. دسته اى اعتقاد دارند که اين حق هر پدر و مادرى است و حتى پدر و مادر حق دارند، کودک را بر مبناى سليقه و نظرات شخصى خود، تربيت کنند. اين دسته از پدران و مادران، خود را صاحب و مالک کودک مى دانند. شيوه تربيتى اين دسته، سنتى و روزمره است. از هر روشى سود مى جويند تا خواست خود را به کودک، تحميل کنند. در نزد ايشان، تنبه بدنى و روانى، جزيى از شيوه تربيتى است. اين گروه  و پدران و مادران مذهبی، معتقدند که کودکى که در يک خانواده مسلمان، به دنيا بيايد، مسلمان است. همچنين در خانواه، يهودى، يهودى است، در خانواده مسيحى، مسيحى است و کودک يک خانواده، غيرمذهبى(کافر) غيرمذهبى است. اين خانواده ها، حق و حقوق کودک را به هيچ وجه به رسميت نمى شناسند و براى کودک به عنوان يک انسان با حقوق برابر، ارزشى قائل نيستند. دسته اى ديگر که به دسته اول هم نزديک هستند، معتقدند که اين فقط حق پدران و مادرانى است که مذهبى هستند و به خدا نزديکند. کودک را هديه خدا به خويش مى دانند. خداوند براى اينکه آنان را در زندگى خشنود و خوشبخت کند به آنان کودکانى را ارزانى داشته است. اين دسته، کودک را بره اى تصور مى کنند که محتاج شبان است. اين همان تصوير و رابطه ايست که خود با خدا و امام خود، دارند. اين دسته از پدر و مادران به راحتى مى توانند، براى رضاى خاطر خدا و امام خود، کودک خويش را به سخترين مجازاتها برسانند و حتى تا به دانجا مى توانند پيش روند که حاضرند، کودک خويش را در مقدم خداى خود، قربانى کنند. ماجراى ابراهيم و پسرش، داستانى آشنا، براى اين خانواده هاست. اين خانواده ها به راحتى کودکى را که خلاف آنان، انديشه و تفکر کنند، طرد مى کنند. دسته اى ديگر از پدران و مادران، معتقدند که خانواده هاى مذهبى و سنتى، حق ندارند، نظرات خود را به کودکان خويش منتقل کنند، اما خانواده هاى امروزى و مدرن و لائيک، اين حق را دارند. چرا؟ چون اين پدران و مادران تحصيلکرده، هيچوقت، اشتباه نخواهند کرد. و مسلمأ اين به نفع کودکان ايشان است که از نظرات خوب، امروزى و مدرن پدران و مادران خويش، دنباله روى کنند. اين پدران و مادران فکر مى کنند که حق دارند، چون، هيچگاه از تنبه بدنى و خشونت و تهديد، استفاده نمى کنند بلکله با استدلال و توضيح و تشريح نظرات خود، توجه کودک را به اين نظرات و ايده ها، جلب مى کنند. کدام از اين پدران و مادران حق دارند؟ شما به کدام يک از اين پدران و مادران تعلق داريد؟ آيا گروه ديگر از پدران و مادران هم هست که چيز ديگر بگويند؟ 


استدلال های این پدران و مادران، کدام است؟

در قسمت پايانى مقدمه، چند سؤال مطرح شد،من به سؤال دوم نمى توانم جواب دهم، اين شما هستيد که مى توانيد به آن جواب بدهيد. اما به سؤال اول و سوم، مى توانم جواب دهم. جواب سؤال اول، کل موضوع بحث ما است، که به آن خواهيم پرداخت. اما سؤال سوم، بله پدران و مادرانى وجود دارند که به گونه اى ديگر فکر مى کنند. اين دسته از پدران و مادران بر خلاف ديگران، به هيچ وجه نمى خواهند که نظرات و ايده هاى خود را، به کودکان خود منتقل کنند. دلايل اين گروه از پدران و مادران براى اين موضوع گيريشان، مسلم با هم فرق مى کند. اما در اين امر مشترکند که با انتقال نظرات و ايده هاى خود به کودک، اولأ حقوق انسانى و مستقل کودک را زير پا گذاشته مى شود و دومأ به رشد مستقل فکرى، روانى و جسمى وى، آسيب جدى زده مى شود


در هر صورت بررسى جواب اين سؤال را، من مايلم در در دو جنبه بررسى کنم. جنبه اول، جنبه حقوقى قضيه است. يعنى اينکه با توجه به حق و حقوق انسانى و قانونى کودک، پدر و مادر مى توانند، اينگونه رفتار کنند و رشد نظرات مسقل کودک را زير پا بگذارند؟ جنبه دوم، جنبه روانى قضيه است. يعنى اينکه در پى اين رفتار از سوى پدر ومادر، چه ضربه اى به کودک مى خورد. و رشد سالم روانى، فکرى و جسمى کودک، چه مى شود؟ جنبه حقوقى قضيه را بهتر است اول بررسى کنيم. حق و حقوق کودک عمومى است و ربطى به جا و مکان و يا ايده و مذهب پدر و مادر ندارد. حقوق کودک به اصولى تکيه دارد که حقوق جهانشمول انسان، بر آن مبنا است. دسته اول يعنى سنتيها، دسته دوم، مذهبيها و دسته سوم که شايد ما بتوانيم اصطلاحأ آنان را "روشنفکران" بناميم. اينان همگى در يک نظر مشترکند و آن اينکه آنها به عنوان پدر و مادر حق دارند که خوب و بد کودک خود را تعيين کنند. اين حقى است که آنان، نه تنها بطور طبيعى براى خود قائل هستند بلکه در پى اثبات اين حق، استدلالهاى خاص خود را نيز دارند. پدران و مادران سنتى که بر اساس سنتهايى که با آن بزرگ شده اند با کودک خود رفتار مى کنند. بدون اينکه اين امر را آگاهانه پيش ببرند، دست به اين کار مى زنند. و بطور روزمره سعى بر اين دارند که فکر، رفتار و حتى علائق کودک خود را تحت کنترل خود دربياورند. کودک ايشان بايد همانند ايشان به آينده، تحصيل، عشق و خوشبختى فکر کند. تعريفى که کودک ايشان از خوشبختى انسان مى دهند، بايد همانى باشد که اين پدران و مادران به آن معتقد هستند. استدلالهاى اين دسته بسيار ساده و عاميانه است. مانند، خوب حالا ما که به حرف پدر و مادرمان گوش داديم و هر چه آنها صلاح دانستند کرديم، مگه بد شديم؟ و يا، تا بوده و هست، هميشه پدر و مادر بودند که براى بچه هايشان تصميم مى گرفتند. و يا، مگر پدر و مادر، بد بچه اش را مى خواهد، نه!؟ شما در بحث با اين گروه، با از اين قبيل استدالها مواجه مى شويد


پدران و مادران مذهبى، (در اين جا مد نظر من از مذهب، همه مذاهب رسمى و غير رسمى، سکتها و عقايد سازمان يافته ايست که انسان را بنده منبع قدرتى ناشناخته و يا شناخته شده مى داند که قوانين و مقرارات اين منبع، براين انسان لازم الاجراست.) کودک خود را لطف خدواند خويش به خود مى دانند. کودک بخششى است از جانب خداوند، براى خشنودى بنده مؤمن خود. اين گروه بر اساس قوانين و مقرارت الهى، کودک خود را "تربيت" مى کنند. اين گروه از پدران و مادران برعکس گروه اول از قوانين و مقرارتى مشخص و معينى پيروى مى کنند. بنابر اين، اينان هدف دارند و مى دانند که چگونه کودکى و با چه خصوصياتى بايد بزرگ کنند تا خداوند از آنان راضى باشد. اين دسته از پدر و مادران کودکان خود را وسيله اى براى معامله با خداى خويش، مى دانند. اينان کودک نافرمان را که مانند آنان سر تعظيم در برابر خداى آنان پايين نياورد، بسرعت برق طرد، مى کنند. گفتم که اینان در پرت کردن کودک نافرمان و غير مذهبى به کوچه، لحظه اى ترديد، نمى کنند. اينان تا به آنجا مى توانند پيش بروند که آماده اند کودک خود را در صورت ضرورت، قربانى خداى خويش کنند. داستان ابراهيم و پسرش، در دوره عروج جمهورى اسلامى در ايران، بارها اتفاق افتاد. استدالهاى اين گروه، خشک تر، خشن تر و بى ريشه تر از گروه اول است. شانس اينکه، گروه اول را بشود، در بحث و مجداله منطقى، قانع کرد، بسيار بيشتر است تا گروه دوم، به اين دليل ساده که گروه اول نظرات و مقررات مدون و نوشته شده اى ندارد. و همچنين به تجربه روزمره و زندگى شخصى خود و اطرافيانش، متکى است. از سنتهاى خانواده گى و يا محلى، تغذيه مى کنند. اما گروه مذهبيها، آئين و مقرات نوشته شده اى دارند، که تخطى از آن، جرمى نابخشودنى است و خداوند خاطى را، مجازات مى کند. اين گروه از پدران و مادران، در برابر بحثهاى روشنگرانه در باره حقوق کودکان، مقاومت بيشترى مى کنند.و اما گروه سوم و يا همان "روشنفکران"، استدلال ايشان، امروزى تر، جا افتاده تر و به ظاهر، منطقى تر است. اين دسته از پدر و مادران، خود را "عالم"، مى دانند. تحصيلکرده هستند و به علم و فنون امروزى و مدرن، آشنا هستند. معمول ترين استدلال اينان، اين است که چرا نه، مگر نه اينکه ايشان، به خرافات اعتقاد ندارند، به علم و دانش معتقد هستند. و مگر نه اينکه نظرات ايشان در مقايسه با گروههاى اول و دوم، مدرنتر و امروزى تر است. پس چرا نبايد که کودک خود را با گفتگو و بحث قانع کنند که نظرات و عقايد ايشان را بپذيرند. مثلأ درس خواندن و ادامه تحصيل که چيز بدى نيست. ورزش و حرفه اى شدن در يک رشته ورزشى که چيزى بدى نيست. موسيقى و يافتن مهارت در نواختن يک ساز، مگر بد است. مى شود بچه را سازمان داد که در فعاليتهاى ورزشى و موسيقى، شرکت کند. اين گونه آينده بهتر و خوشبخترى خواهد داشت. اينان معتقدند که نظرات فلسفى، اجتماعى و سياسى اشان، نه تنها کامل، بلکه به نفع انسان و بشريت معاصر هم هست. بر همين اساس ايشان، حق مسلم خود مى دانند که کودک خود را بر اساس اين نظرات و انديشه ها "تربيت" کنند. قانع کردن اين دسته که شما حق رشد مستقل فکرى و جسمى کودک را زير پا مى گذاريد، نه تنها ساده نيست که خيلى سخت و پيچيده است. چرا که اين دسته، مى پندارند که جواب همه سؤالها را دارند. بر هر دانشى، حتى علم روانشناسى و پداگوگى، احاطه کامل دارند


حقوق کودکان، چه مى شود؟

روشها و دلايل اين گروه هاى مختلف، پدران و مادران با هم متفاوت است. عده اى با خشونت و زور و تحميل مى خواهند اين نظر خود را پياده کنند و عده اى ديگر، با بحث و گفتگو و قانع کردن کودک، مى خواهند اين کار را انجام دهند. اما با اينحال، همه آنان در يک امر، يعنى زير پا گذاشتن حق ابتدايى و انسانى کودک براى يک رشد مستقل فکرى، با هم مشترک هستند. براى من روشهاى اين پدارن و مادران اصلأ مهم نيست، مهم نتيجه اين روشها، است. کنوانسيون بين المللى حقوق کودک، هر چند ناقص و پر از اما و اگر است، اما در چند جا به استقلال رشد جسمى و روانى کودک، تاکيد کرده است. هر چند که دولتها بنا بر سياستهاى روز خود، تفسيرهاى متفاوتى از اين سند، به دست مى دهند، اما براى شروع مى توانيم به آن استناد کنيم. در بخش "حمايت کودکان در برابر سوءاستفاده" آمده است:"حکومتها با تکيه بر تمام امکانات قانونى، ادارى، اجتماعى و آموزشى، کودک را در مقابل هر شکل از رفتار سهل انگارانه با آنها، سوءاستفاده جنسى و تجاوز جسمى يا روانى، حمايت مى کند". من رفتار "سهل انگارانه" را اينگونه تفسير مى کنم. رفتارى است که رشد سالم و مستقل کودک آسيب مى بيند. اين رشد سالم و مستقل، شامل رشد جسمى، فکرى و روانى کودک، نيز مى باشد. همچنين "تجاوز روانى" من در همين حيطه مى بينم. يعنى "تجاوز به رشد مستقل فکرى و روانى کودک". در بخشهاى " آزادى عقيده"، آزادى مذهب، وجدان و افکار" و "حفظ محدوده شخص" به حق کودک براى يک رشد مستقل فکرى و روانى، با اما و اگرهايى تاکيد شده است. جمله " محدوه شخصى و خصوصى هيچ کودکى قابل تعرض نيست" را چگونه مى شود، تفسير کرد. مگر نه اينکه رشد مستقل فکرى کودک، يعنى اينکه کودک حق دارد، مستقلأ نظرات فلسفى، سياسى، مذهب و 
علمى خود را، در روندى با رشدى طبيعى و به دور از اجبار و تحميق و تحميل، انتخاب و يا کشف کند. در بيانيه کنوانسيون حقوق کودک، اما و اگرهاى معمول قدرتمدارن به چشم مى خورد. اين اما و اگرها همانهايست که دولتها براى محدود کردن حقوق انسانى کل بشر، به کار مى گيرند. " حفظ امنيت ملى، نظم عمومى، اخلاق و عفت عمومى" نمونه هايى از اين اما و اگرهاست که دست دولتها را براى محدود کردن حقوق کودک و در واقع براى عدم حمايت از کودک در برابر تعرضهاى جامعه، به ويژه پدر و مادر و ديگر اعضاى خانواده، باز مى گذارد. همين سند ناقص کنوانسيون حقوق کودک، کافى است که بتوان به صراحت گفت که هيچ پدر و مادرى ولو، بهترينهايش، با بهترين ايده ها حق ندارند که عقايد خود را ولو با بحث و گفتگو به کودکان، منتقل کنند. اين امر، ابتدايى ترين حقوق انسانى کودکان را، زير پا مى گذارد. اما سند ديگرى هم هست که مى شود به آن مراجعه کرد. سندى مدرن تر و انسانى تر، سند آلترناتیو " کودکان مقدمند". 


در اينجا نگاه کوتاهى به بیانیه حقوق کودک که پیشنهاد جلیل بهروزی و هما ارجمند است به تشکل  کودکان مقدمند مى کنيم. اين سند به وضوع و به روشنى، مرزبندى جدى خود را به هر گونه فشار و تحميلى و تحميقى به کودک، اعلام مى کند. اين سند برخلاف سند کنوانسيون، که به اجرا درآمدن سند حقوق بين المللى کودک را مشروط مى کند به اينکه اين اصل ارتجاعى دولتهاى ضد بشرى" حفظ امنيت ملى، نظم عمومى، اخلاق و عفت عمومى"، به خطر نيفتاد. به روشنی در مبانی این بیانیه آمده است:


٭
رفتار هر جامعه با کودکان محک ارزيابى درجه انسانى بودن و آزاد بودن آن جامعه است.

٭
منفعت کودکان بر هر ملاحظه و منفعت ملى، قومى، مذهبى، نژادى، اقتصادى، فرهنگى و ايدئولوژيک مقدم است.

٭
حيات پايه اى ترين حق هر کودک است. از اين رو جسم و روح کودکان بايد از هر نوع تعرضى مصون باشد.

٭
کودک ملک شخصى کسى نيست. پدر، مادر و دولت صاحبان کودک نيستند
 اين سند حقوق کودکان را جهاشمول مى داند و رفاه و سعادت کودک را مستقل از وضعيت مالى و خانواده گى کودک، امرى مى داند که بايد از جانب جامعه و مسؤلين آن پاسخ بگيرد. سند آلترنایتو کودکان مقدمند بر اصل رشد مستقل و آزادنه جسمى و روحى تاکيد مى کند و اين را يکى از اهداف خود مى داند. این سند بر آماده کردن محیط  برای رشد و شکوفایی آزادنه نیاز مادی و روحی کودک، تاکید ویژه ای دارد. رشد و شکوفايى آزادنه کودک با دخالت، تحميل و تحميق عقايد پدر و مادر، به هيچ وجه تامين نخواهد شد. در بخش بررسى تاثيرهاى روانى اين روش پدر و مادران بر کودک، اين موضوع را ثابت خواهيم کرد. همچنین در سند پایه ای کودکان مقدمند، تاکيد مى شود که يکى ديگر از اهداف این تشکل متوقف کردن هر گونه "تعرض به جسم و روح کودکان" است. ملاحضه مى کنيد که اين سند، برخلاف سند کنوانسيون، هيچ اما و اگرى را براى متحقق شدن حقوق جهانشمول کودک، به رسميت نمى شناسد. تعرض به روح و افکار کودک، چه بر خشونت و زور متکى باشد و چه بر تحميق و فريب کودک، نتيجه اش يکى است، ضربه خوردن به رشد مستقل و آزادانه روحى و فکرى کودک، اين آن تعرضى است که با روشنى تمام، سند پايه اى  و سند آلترناتیو کودکان مقدمند، نه تنها با آن مرزبندى دارد، بلکه عليه آن به مبارزه، خواهد پرداخت. اين اسناد معيار درجه انسانى و آزاد بودن هر جامعه را، رفتار آن جامعه، با کودکان مى داند. و بر اين اساس است که تشکل کودکان مقدمند، عليه جوامعى که رفتار نادرست و ضد انسانى با کودکان دارند، به مقابله بر مى خيزد و با تمام توان، سعى در افشاى فشارها و تعرضهاى که به حقوق کودکان مى شود، چه از جانب دولتها و ارگانهاى مشخص و متشکل و چه از جانب پدر، مادر و يا خويشان کودک، خواهد کرد. در بخش بعد به بررسى ضايعاتى تحميل عقايد و نظرات پدر و مادر به کودکان، خواهيم پرداخت. اين موضوع را 
از جنبه روانى و پداگوگى آن بررسى خواهيم کرد

اين روشها، چه آسيبهاى به کودک، مى زند!

در اين بخش، نوبت به بررسى آثار مخرب تحميل عقايد و نظرات پدر و مادران، به کودک مى رسيم. ابتدا به آن بخش از پدران و مادرانى مى پردازيم که براى رسيدن به هدف خود، يعنى تحميل فلسفه زندگى خود به کودک، از هر شيوه اى، حتى خشونت و تنبه بدنى، استفاده مى کنند. در نزد ايشان، تنبه بدنى و روانى، جزيى از شيوه "تربيتى" است. دو دسته نخست، يعنى پدران و مادران سنتى و مذهبى، در اين فهرست قرار مى گيرند. هر چند دلايل استفاده از خشنود و تنبه بدنى در نزد اين دو دسته فرق مى کند، اما آثارى که از اين شيوه بر روح و جسم کودک مى ماند، يکى است. تاثير منفى تنبه بدنى بر رشد سالم جسمى و روانى کودک، در اين دوره از تاريخ، نه تنها بر قسمت بزرگى از مردم دنيا، روشن است. بلکه در بسيارى از کشورها، تنبيه بدنى غير قانونى است. در بيست سال اخير، کشورهاى بيشترى، تنبيه بدنى کودک را، ممنوع اعلام کرده اند. بخشى مهمى از تنبیه بدنى، تنبیه روانى است. يعنى اينکه از آغاز داد زدن بر سر کودک و تهديد وى به کتک زدن تا انجام اين عمل، کودک در برزخى از ترس و احساس عدم امنيت، زندگى مى کند. معمولأ کتک زدن کودک به وسيله پدران و مادران، همراه است با فحش و بد و بيراه و تحقير. حتى اگر همراه با اين نباشد، نفس تنبيه بدنى، تنبيه روانى است. خورد کردن روحيه تنبيه شونده، مد نظر است. بسيار عجيب نيست که از شکنجه جسمى براى درهم شکستن روحيه زندانيان، در زندانهاى کل تاريخ استفاده شده و استفاده مى شود. کتک زدن کودک، رفتارى حيوانى است که مضمونى جز اين ندارد که "کودک" ارزش انسانى برابر با ما را ندارد. اين حس را کودک لمس مى کند و به خود مى گيرد. بعد از تکرار عمل تنبيه بدنى کودک، اين حس، يعنى بى ارزشى، ترس، ناامنى و عدم اعتماد به نفس، به احساس دائمى کودک تبديل مى شود. کودکى که دائمأ مورد آزار اذيت جسمى قرار مى گيرد، کودکى است با روحيه بسيار ضعيف، متزلزل، بى ثبات و شکننده. اين کودک قدرت تصميم گيرى مستقل خود را از دست مى دهد. شهامت مقابله با مشگلات درسى، مدرسه و زندگى را، ندارد. در خانواده هاى مذهبى، اعم از مذهبهاى بزرگ مانند اسلام و مسيحت تا سکتهاى عجيب و غريب امروزى، کودک، بويژه کودکان دختر، مورد اذيت و آزار بيشتر قرار مى گيرند. در خانواده مسلمانانى که بر اعتقاد اسلامى خود بسيار راسخ و جدى هستند، کودکى که جنس موئنث دارد، وضعيت بسيار وحشتناکى دارد. در کشورهاى اسلامى خاور ميانه، استفاده از حجاب، نه تنها در بسيارهاى از خانواده هاى اسلامى، اجبارى است، بلکه در بسيارى از کشورها، قانون کشورى است. حجاب بر سر يک دختر نه ساله کردن، وى را از بازى آزادنه با دوستان پسرش، ورزش کردن، شنا و خيلى ديگر از رشته هاى ورزشى، محروم کردن، مساويست با خفه کردن رشد آزادانه روحيات و خصوصيات اخلاقى يک انسان، اين مانند اين است که کودک شما، از تجربه و آموزش بخشى از دنياى امروز محروم شود. و در بزرگسالى، چگونه همچين کودکى مى تواند، مشگلات زندگى در اين دنيا، را بفهد و حل کند. بخشى از خانواده هاى مسلمان که در اروپا زندگى مى کنند، مدعى هستند که نه تنها حجاب را، بلکه هيچکدام از قوانين اسلامى را به کودک خويش، تحميل نمى کنند. اينان مدعى هستند که کودک ايشان، داوطلبانه، چادر سر مى کند، نماز مى خواند و به مسجد مى رود. کودکى که همکلاسيهايش، هيچکدام حجاب ندارند، نماز نمى خوانند، به جاى مسجد و کليسا به ديسکو مى روند و قيد و بندهاى جامعه را به مسخره مى گيرند. اگر فرض کنيم که اين ادعا درست است که ايشان از تحميل و خشونت، استفاده نمى کنند، چگونه بايد  اين تنقاض را تحلیل کرد. حتمأ شما به عنوان پدر و مادر برايتان اتفاق افتاده که در حضور فرزندانتان، خصوصيات کودکى که مد نظر شما است و مى تواند عشق شما را به خودش، بخرد، را ترسيم کنيد. براى اينکه من بتوانم کودکم را وادار کنم که آنچه که من فکر مى کنم درست است بکند، کافى است که بگويم که " چقدر تو با روسرى قشنگتر مى شوى"، چقدر رنگ اين چادر به تو ميآد"، من عاشق بچه ايم که نماز مى خواند و به مسجد مى رود". کودک من براى جلب عشق من 
به خود، تمام تلاش خود را مى کند تا آرزوهاى گفته و ناگفته مرا، در مورد خويش، جامعه عمل بپوشاند. براى يک کودک 9 ساله هيچ چيز در دنيا، مهمتر، تعين کننده تر، آرامش دهنده تر و لذت بخشتر از عشق پدر و مادر و ابراز اين عشق نيست. اين بخش روانى و ظريف زندگى کودک است که همه چيزش را از خانواده، پدر و مادر مى گيرد. لازم نيست پدر و مادرى با کتک و توهين چيزى را به کودکى تحميل کنند، کافى است که شرط دوست داشتن و عشق خود را به کودک، ابراز اين شرط مى تواند مستقيم و يا غير مستقيم باشد، انجام نظرات خود، اعلام کنند. کودکى که کشف کنند، پدر و مادرش وى را به خاطر اين کار و يا آن نظر دوست دارند و يا ندارند، هر کارى خواهد کرد که خود را به شکل دلخواه پدر و مادر دربيآورد. کودک ما در عالم کودکى خود، با دانش و آگاهى که در چند سال اول زندگى خود، اندوخته است، خانواده، برايش مهمتر از هر خواست و آروزى است. کودک ما که از زمان تولد تا به حال با ما زندگى کرده است، آلترناتيو ديگرى را نمى شناسد. به اين ساده گى نيست که کودکى نه ساله بتواند، شورش کند و در مقابل خواست پدر و مادر خود قد علم کند. شما خود کودک بوديد و حتمأ اين احساس را داشتيد. و اگر به کودکتان دقت ////
 کنيد و اين موضوع را براى آزمايش هم شده، تست کنيد. حتمأ احساس کودکتان را خواهيد شناخت.

گفتيم که کودک ما، آنقدر به ما وابسته است و آنقدر ذهن کوچک و ساده اش، پاک است، که حتى اگر ما با تنبيه و داد و بيداد، بيگانه باشيم، کافى است که او بو ببرد که ما از او "چه خصوصياتى" انتظار داريم، او تمام تلاشش را خواهد کرد که براى جلب محبت ما، آن خصوصيات مورد نظر ما را کسب کند. اين مسئله خيلى حساس است و به سادگى نمى توان از کنار آن گذاشت.شما حتمأ، مايلکل جکسون را مى شناسيد. سلطان پاپ جهان. از نظر پسر من، مايلکل يک خدا است. خداى موزيک، خداى رقص، خداى هنر. البته خيلى جاها، او حق دارد، واقعأ، مايلکل جکسون هنرمند بزرگى است. اما وقتى، اين رسوايها را، مايکل به بار آورد، من با پسرم، بر سر اين موضوع که آيا حقيقت دارد، يا نه، بحثمان شد. يکى از استدلالهاى او خيلى جالب بود، وى گفت: ببين پدر به اين موضوع توجه کن که مايکل دوران کودکى خيلى وحشتناکى داشته، پدرش مجبورش مى کرده که روزى 12 تا 14 ساعت تمرين کنه، حق بازى با دوستانش را نداشته، اصلأ مايکل مثل يک بچه معمولى بزرگ نشده، توى  فابریک جکسنها توليد شده که بشه، سلطان پاپ و شده، اما، مريضه و بدبخت، من فکر نمى کنم حتى اصلأ توانايى داشته باشه که يک سکس معمولى داشته باشه، چه برسه به سؤاستفاده از ديگران". اين نظر پسر من بود، با اينکه او بلاخره مى خواست از مايکل دفاع کنه، کارى ندارم، اما اين که مايلکل قربانى و مريضه و دليل اين امر را رفتار پدر مايکل مى دانست، برايم جالب بود. رفتار پدرى که خوشبختى فرزندش را هدف قرار داده بود. خوشبختى که او براى پسرش معنى مى کرد. شغلى که او از همان نوزادى، براى مايکل، در نظر گرفته بود. همه مى دانند که مايکل از پاپ هم طرفدار بيشتر داره، و اگر همين الان حتى بعد از اينمهه رسوايى، وارد هر کشورى بشه، ميليونها نفر به استقبالش، مى روند. اين انسان به استناد داستان زندگيش، قربانى انتقال نظرات و افکار پدر به وى، است. پدر وى که منظور بدى نداشته، مى خواسته که مايلکل يک هنرمند، بزرگ شود، پولدار و قدرتمند، شود، که شده است. اما آيا واقعأ مايلکل، با داشتن اين همه شهرت و ثروت، خوشبخت است. نه؟ به استناد زندگى نافرجامش و به استناد، هيبت نابود شده اش، نه، او خوشبخت نيست. و هيچ کودکى خوشبخت نخواهد شد، اگر بر اساس نظرات و افکار پدر و مادرش شکل، بگيرد. اولين و مهمترين مشگل اين کودکان اين است که "من" خويش را نمى شناسند. و در طول زندگى بزرگسالى، در جستجوى اين "من" هستند. به هر درى مى زنند، تا "خود"شان را پيدا کنند. معمولأ هم اين درها، يا بسته يا به بيراهه، منتهى مى شود. کودکى که مثل مايکل، يک رشد سالم فکرى و جسمى مستقل نکرده باشد، تا به ابد، خود را به شکل آدمهاى ديگر در مى آورد، تا شايد اين "من" گمشده خود را پيدا کند. اين "من" براى هر انسانى ويژه و خاص است. براى همين هم هست که انسانها، اين همه با متفاوت هستند، و تقريبأ غير ممکن است که شما، دو انسان را، پيدا کنيد که همه چيز آنان، جسمى، روحى اخلاقى يکى باشد. رشد مستقل فکرى و روحى و به دور از هر گونه دخل و تصرف کودک، اين "من" ويژه خاص وى را مى سازد. اين "من" هر چه باشد، خوب و بد ازنظر ما، دوست داشتنى و يا قابل نفرت، اين آن  ///
/ماتريالى است که کودک مى تواند، با تکيه به آن، خوشبختى و آسايش خويش را کشف کند
اين "من" که براى هر فرد ويژه گى خاص آن فرد را دارد، در زندگى انسان نقش تعيين کننده را دارد. همين "من" است که موفقيتها و شکستهاى زندگى را براى انسان، رقم مى زند. به آنها معنا و مفهومى دگرگونه با برداشت ديگران مى دهد. و 
در اين بخش به سراغ گروه سوم، مى رويم. پدر و مادرانى که خود را "روشنفکر"، "امروزى" و "مدرن" قلمداد مى کنند. عمدتأ تحصيلکرده هستند. وضعيت مالى و شغلى خوبى دارند. اين گروه هم اعتقاد دارند که کودک خود را بايد آنگونه "تربيت" کنند که آنها تشخيص مى دهند، درست است. استدلال ايشان را در بخش نخست بررسى کرديم. منطق ايشان قوى است و بسيار حق به جانب، هستند. از خشونت، استفاده نمى کنند. از اينکه نيت خير دارند، کاملأ حق با ايشان است. در ميان اين عده انسانهاى يافت مى شود که براى آزادى و حقوق انسانها فعاليت و مبارزه مى کنند. آدمهاى منفى نيستند که به ديگران نظر خود را تحميل کنند. نظرشان اين است که وقتى مى شود، کودک را به گونه اى تربيت کرد که خوشبخت شود، آينده اى مطمئن داشته باشد، چرا نکنند. اينان کودک خويش را به کلاسهاى گوناگون ورزشى، موزيک و درس مى فرستند تا از کودک خود يک ورزشکار حرفه اى، موزيسين و يا دکتر و مهندس، بسازند. ظاهرأ، اين دسته به کودک خويش، چيزى تحميل نمى کنند. با کودک خويش، بحث مى کنند و کودک خويش را قانع مى کنند که اين روش پيشنهادى آنان، بسيار بهتر است. تصور کنيد که من در مقام پدر با کودک 8-9 ساله ام به بحث بنشينم. امتيازياتى که دارم، دانش و تجربه، پنج برابر کودکم، امتياز پدرى، عشق کودکم به من و چيزى که معمولأ در تحليل اول در نظر گرفته نمى شود، قد و قواره فيزيکى من، اين امتيازياتى است که من دارم. به نظر شما، کودک من در برابر من شانسى دارد؟ آيا اين يک بحث يکطرفه نخواهد، بود. اين يک عرصه نابرابر بحث و گفتگو با کودک است. استدلال اين دسته از پدر و مادران که ما چيزى را به کودکمان تحميل نمى کنيم، بيشتر شبيه يک شوخى بى مزه است. شخصيت کودکى که اين گونه، تحميق مى شود، با کودکى که با تهديد و تنبيه بزرگ مى شود، فاصله زيادى با هم ندارند. کودکان دو شخصيتى و چند شخصيتى، حاصل همين تحميلها و تحميقها، است. در ميان بخشى از نوجوانان و جوانان ايرانى، به خوبى مى توانيد اين دو شخصيتى را مشاهده کنيد. در خانه يک رفتار و شخصيت و در مدرسه، يک نوع ديگر و در کنار دوستان، نوع ديگر. سردرگمى اين نوجوانان و جوانان، در ميان اين شخصيتها، داستان غم انگيزى است که زندگى بسيارى از آنان را، به تباهى مى کشاند. بسيارى در نيمه راه، درس، ورزش و يا آموزش موسيقى که پدر و مادر براى آنان در نظر، گرفته اند، رها مى کنند و به دنبال شخصيت واقعى خود، همان "من" که مى بايست در يک فضاى مستقل و آزاد، شکل بگيرد، دربدر جاده هاى تخيلى زندگى مى شوند. زندگى واقعى و مسؤليتهاى روزمره زندگى، برايشان، به شکنجه اى روزمره تبديل مى شود. هر شکستى در فعاليتها و تلاش هايشان براى تعغيير ريل زندگى، ولو کوچک مى تواند، آنها را به مرز نابودى بکشاند.

جمعبندى و نظرات آلترناتيو!

به نظر مى رسد به بخش پايانى اين بحث رسيديم. نظرات گروه هاى مختلف پدر و مادرانى که اعتقاد دارند که بايد سرنوشت کودک خود را در دست بگيرند و آينده وى را طراحى کنند را با هم بررسى کرديم. در اين بررسى حتمأ متوجه شديد که مرز بين اين گروه هاى به ظاهر متفاوت، چقدر کمرنگ است. هر چند هم اگر اين تفاوتها واقعى باشد، نتيجه اين نوع تفکر، يکى است. متدهاى برخورد با کودک، تحميل و تحميق، چه با روشهاى خشن، تنبه و داد و بيداد، چه با ملايمت و گفتگو، کودک مورد بحث را از فضايى آزاد و مستقل، محروم مى کند. شخصيت مستقل و منحصر به فرد وى، يعنى همان "من"، فرصت شکوفايى و رشد پيدا نمى کند. رشد مستقل روانى و فکرى کودک، با تحميل 
نظرات و خواسته هاى پدران و مادران در مراحل شکل گيرى خود، يعنى دوران کودکى و نوجوانى، آسيب بسيار جدى مى بيند. که سردرگمى کودک را در ميان شخصيتهاى متفاوتى که در طول اين رشد، بر او تاثير گذاشته اند، به دنبال دارد. به همراه اين سردرگمى، عدم اعتماد به نفس، ضعف در برخورد با مشگلات روزمره مانند درس، بازى، دوستان و خانه را هم بايد اضافه کرد. همچنين ترس از شکست و عدم موفقيت، در نزد گروهى از اين کودکان، چنان بزرگ است و بر آنان مسلط، که اينان ترجيح مى دهند، دست به کارى نزنند. اين نوع کودکان هر نوع شکستى را، ولو کوچک و بى اهميت، مانند مسابقه دو با دوستان از مدرسه تا خانه را به شدت بزرگ مى کنند و بالطبع خود را کوچک و کوچکتر. تاييد اين موضوع شايد، براى تعدادى از همين کودکان که به سن جوانى و يا بزرگسالى رسيدند، مشگل باشد. ايشان در نگاه اول خود، به دوران کودکى خويش، نمى توانند کشف کنند که، چيزى به آنان تحميل شده باشد. مثلأ دخترى که به سن بيست سالگى رسيده است و حجاب اسلامى به تن دارد، در برخورد اول مى تواند مدعى شود که کسى اين حجاب اسلامى را به او تحميل نکرده است. اما اگر به کمک يک روانکاو، عميقأ شرايط رشد وى، در دوران کودکيش، بررسى شود، او به سرعت متوجه خواهد شد که شعار "اين حجاب انتخاب من است"، يک دروغ بزرگ است که او به خودش قبولانده است. اگر همين دختر، متولد شده در يک خانواده مسلمان، اما در خانواده اى غير مسلمان بزرگ مى شد، آيا باز هم روسرى به سر داشت؟ مسلمأ نه. کودکى که با روسرى بزرگ مى شود، در جوانى نمى تواند به سادگى تشخيص بدهدکه آيا اين انتخاب وى از زمان کودکى بوده است، يا نه؟ هر خصلت، اخلاق و تفکرى ديگر را هم نمى توان، به سادگى تشخيص داد که آيا اين، انتخاب مستقل شخص در دوران کودکى وى بوده است و يا تحميل ديگران است. تخريب شخصيت مستقل کودک، خودش را در رفتارها و هنجارهاى کودک، در زمان و مکان مناسب نشان خواهد، داد. جوانى که هنوز در محيط خانواده گى خويش، زندگى مى کند، روابط پيرامونى اش، عمدتأ، روابط پدر و مادرش است، و يا دوستانش، مانند خود وى در کابوس چند شخصيتى دست و پا، مى زنند، به راحتى نمى تواند، تشخيص دهد، که اين و يا آن، رفتار، فکر، خصلت، به وى تحميل شده است. اين قربانيان تحميل افکار و عقايد پدر و مادر، به فضاى مناسب و دور از هر تهمت و تحقير و برچسب نياز دارند، تا بتوانند، شخصيت واقعى خود را در زير آوار تحميل سلايق و علايق، خصلت ها و افکار ديگران، بيرون بکشند. در بسيارى از مواقع تنها مى توان در يک مقايسه، کشف کرد که چه آسيبى "من" در دوران رشدم، ديده ام که اگر اين آسيب نبود، "من" کسى در موقعيتى ديگر بود.اما همه پدران و مادران، مانند گروههاى که ما بررسى کرديم فکر نمى کنند. هستند بسيار از پدران و مادران، از جمله خود من، که حاضر نيستند به هيچ وجه نظرات و افکار خود را، هر چند هم انسانى، مدرن و امروزى باشد، به کودک خويش تحميل کنند. ما معتقد هستيم که خوشبختى و سعادت کودکمان، در گروه رشد مستقل روانى و فکرى وى است. مسلم کودک ما به آنچه که ما مى گويم، عمل نمى کند، بلکه به رفتار ما، نگاه مى کند و از آن مى آموزد. پس اين نگرانى که ممکن است کودک يک خانواده مدرن، امروزى و انسان، به يک فاشيست ضد انسان تبديل شود، جاى بزرگى در محاسبات ما، ندارد. اگر واقعأ رفتار ما، انسانى، مدرن و با احترام به حقوق کودک و ديگران باشد، خطر اين که، کودکان ما، به شخصيتهاى مخرب اجتماعى، مذهبى، فاشيسم، مبدل شوند، بسيار ناچيز است. ما بايد در رفتار روزمره خود، با کودکمان، حداکثر تلاش خود را بکنيم که نظر، ايده و سليقه اى را به وى تحميل نکنيم. البته بحث و گفتگو با کودکانمان، مادام که قصد ما، تحميق وى نيست، نه تنها مظر نيست، بلکه به رشد مستقل نظرى و فکرى وى، کمک بسيارى مى تواند بکند. در اين بحث و گفتگو ها کودک ما، مى آموزد که چگونه اظهار نظر کند، چگونه از نظرات و ايده هاى خود، دفاع کند. اين امر به وى اين شانس را مى دهد، که نظرات و افکار خويش را مستقلأ، پى ريزى کند. تحقير و مسخره کردن، نظرات کودک، يکى از بدترين سلاحها، براى تخريب شخصيت مستقل کودک است. توجه کنيد که اين يک کودک، حتى اگر 17-18 ساله باشد، است که اظهار نظر مى کند. راه حل براى مشگلات دنيا، مى دهد. مادام که ما، با احترام متقابل، با نظرات کودکانمان برخورد کنيم، پروسه رشد مستقل روانى و فکرى وى را، سرعت مى بخشيم. و اگر عکس اين باشد، نه تنها، ترمز اين رشد، 
خواهيم شد، بلکه رشد کل اين پروسه را به خطر، خواهيم انداختبحث کلی من این است که فرقی نمی کند که  پدران و مادران افکار مذهبی، راسیستی، سنتی  و یا نظرات انسانی، مدرن، سوسیالیستی  و کمونیستی دارند، در هر صورت با انتقال این افکار به کودک، آن رشد  و شکل گیری  ”من“ کودک آسیب می بیند. عده ای معتقد هستند، چون افکار مسلط در جامعه که از طریق مدیا  کانا لهای رسمی مانند مدرسه به کودک منتقل می شود، مسموم است، پس ما باید با منتقل کردن افکار خود به کودک از وی در مقابله این حملات مسموم، دفاع کنیم. من به هیچوجه این استدلال را قبول ندارم. چون نتیجه یکی است و کودک در هر صورت نمی تواند آن ”من“ ویژه خود را پایه ریزی، شکل و رشد داد. تنها پیشنادی که به این پدران و مادران دارم این است که با کودک خود وارد یک گفتگوی دوجانبه ، با هدف رشد اطلاعات عمومی و همچنین توانایی کودک در بحث و استلال، شوند. و زمانی که کودک به سنی (این مرز سنی ، نزد هر کودکی متفاوت است. پیشنهاد من از15-16 به بالا استرسید که می تواند از نظرش دفاع کند و نظرات دیگران را مورد بررسی و انتقاد قرار دهد، با او وارد بحث و مناظره برای قانع کردن، مانند هر بزرگسال دیگری، وی شوند

در پايان بايد، اضافه کنم که ما پدران و مادرانى که براى خوشبختى کودکانمان، هر کارى، مى کنيم. بايد با تعمق بيشترى، رفتارمان را با کودکانمان، بررسى کنيم. بررسى روزمره اين رفتارها، به ما اين شانس را، مى دهد که اگر، در شرايطى غير متعارف، چيزى را به کودکمان، تحميل کرده ايم، آنرا کشف کنيم و سعى در بازسازى آسيبى که وى از اين رهگذر، خورده است، بکنيم. من فکر مى کنم که رفتار ما، پدران و مادرانى که در آغاز سده 21 زندگى، مى کنيم، بايد، بسيار متفاوتر از، نسل گذشته امان، باشد. کودکان ما، آينده ما هستند. اين تنها، يک شعار نيست. يک واقعيت مهم، در آن نهفته است. ما در رقم زدن جامعه اى که فردا، کودکان ما، تشکيل مى دهند، نقش داريم. اين نقش بسيار مهم و جدى است. کودکان ما بايد، در محيطى آزاد و مستقل از هر قيد و بند، مذهبى، سنتى و عقيدتى، بزرگ شوند. انتخاب روش و منش زندگى، براى آنان بايد، آزادنه و بدور از هرگونه تحميل و تحميقى باشد

lördag 20 augusti 2011







این گفتگو با نشریه اول کودکان در سال ۲۰۰۴ انجام شده است.


برخورد پدران و مادران با کودکان بايد چگونه باشد، يا بر اساس چه اصولى بايد استوار باشد؟ 


                                 (فرزاد ادیبی (منوچهر ماسوری/


اين سؤال خيلى کلى است و در يک شماره نشريه نمى رسيم که در مورد همه جوانب آن بطور مفصل صحبت کنيم، ابتدا بعنوان مقدمه بطور کلى در اين مورد صحبت خواهم کرد و سعى مى کنم در شماره هاى آينده، عميقتر و از زاوياى گوناگون مسئله را بررسى کنم.در دو سطح به اين موضوع مى پردازم. يکى از ديدگاه حقوق انسانى کودک و ديگرى از ديدگاه پداگوگى (تعليم و تربيت). اما قبل از هر چيز بايد روى اين نکته تاکيد کنم که از تئوريها نمى توان يک نسخه عمومى بيرون کشيد و با همه کودکان بر اساس آن رفتار کرد. آنچه که آخرين دست آوردهاى محققين پداگوگ بر آن تاکيد فراوان مى کنند، فرديت و ويژه بودن شخصيت هر کودک، مى باشد. اما وقتى از حقوق کودک حرف مى زنيم، ديگر فرقى نمى کند با چه کودکى طرف هستى، بايد اين حق و حقوق برابر و براى هر کودکى رعايت شود. به عنوان مثال بايد با کودک به عنوان يک انسان صاحب حق و حقوق رفتار کرد، اين اصل است و براى هيچ کودکى اعم از سياه، سفيد، ايرانى، غير ايرانى، مريض، سالم، باهوش و . . . استثناء ندارد. پس مستقل از هر ديدگاه پداگوگى بايد با کودکان خود، رفتارى انسانى داشته باشيم. تحقير کردن و کتک زدن کودک، نه تنها غير انسانى است، بلکه نقش بسيار منقى و مخربى در رشد سالم روحى و جسمى کودک دارد. اگر فرض ما اين باشد که پدران و مادرانى که مخاطب ما هستند، اين اصل انسانى را رعايت مى کنند و با کودکان خود نه تنها بدرفتارى نمى کنند بلکه خوش رفتار هم هستند، نظرى مى اندازيم به برخوردهاى پداگوگى که در تلفيق صحيح با اصل بالا، رشد جسمى و روحى سالم کودک را تضمين مى کند. در آغاز قرن گذشته تا به حال علم پداگوگى رشد بسيارى کرده است. زمانى روان شناسان کودک، پداگوگها و روان شناختها، به دنبال يک مخرج مشترک از رفتار کودک بودند تا رهنمودها و دانش عمومى را براى برخورد با کودک را به دست دهند. تحقيقات ژان پياژه، اريکسون و ديگران با اينکه دست آوردهاى بزرگى به همراه داشت، اما اين برداشت آنان که رشد کودکان يکسان است و عکس اعملهاى آنان در مقابل يک تجربه مشخص، يکى است، به شناخت واقعى از اين موضوع که رشد کودکان با هم متفاوت و عکس العمل آنان با مثلأ تجربه سيب خوردن متفاوت است، ضربه زد. اين نکته مهم که هر کودک، انسانى با خصوصيات ويژه خودش است را بهتر است بيشتر باز کنيم. کودکان در عين حالى که خصوصياتى عمومى دارند اما در مقايسه با هم و در برابر هم، بسيار متفاوت هستند. اگر شما سه فرزند داريد، صرفنظر از جنسيتشان هر سه با هم متفاوت هستند. اگر شما حق آنان را براى تحصيل بطور مساوى رعايت مى کنيد و فرقى نمى گذاريد، اما بطور مثال اگر فرزند اولتان خيلى باهوش است و هر اطلاعاتى را با يک بار توضيح، ياد مى گيرد، فرزند دومتان ممکن است با دو يا سه بار توضيح ياد بگيرد و فرزند سومتان اصلأ به روش آن دو ياد نمى گيرد و بايد روش ديگرى در مورد وى امتحان کرد. اولين شرط براى درست برخورد کردن ما با کودکانمان اين است که بپذيريم، آنان با هم متفاوت هستند، با کودکى ما، خواهر ما و برادر ما نيز متفاوت هستند. پس شيوه برخورد ما هر چند مى تواند از اصولى عمومى پيروى کند ولى با هر کدام از کودکانمان بر اساس ويژه گى خاص آنان، بايد متفاوت باشد.همانطور که گفتم اين موضوع بسار گسترده است و من سعى مى کنم در شماره هاى آينده، هم به تئوريهاى پداگوگى در اين رابطه با ذکر مثالهاى روشنترى بپردازم و هم رابطه و تأثير درک ما از کودک و حق و حقوق وى با آموزش و پرورش کودک را توضيح دهم.



قسمت دوم؛ 

فرزاد ادیبی؛ قبل از اینکه به ادامه جواب سؤال بپردازم مایلم یکبار دیگر تاکید کنم که من سعی می کنم عمومی ترین شیوه برخورد صحیح از نطر پداگوگی (علم تعلیم و تربیت) را مطرح کنم چون همانطور که ر شماره پیش گفتم کودکان ما متفاوت هستند و نمی شود یک نسخه عمومی تربیتی برای همه نوشت. 

برای اینکه یک کودک تبواند رشد جسمی و روانی سالم خود را داشته باشد فاکتورهای زیادی نقش بازی می کنند. اقتصاد خانوداه، شرایط اجتماعی، عشق پدر و مادر به کودک و احترام آنها به حق و حقوق انسانی کودک، آگاهی ودانش پدر و مادر از علم تعلیم و تربیت. در شماره قبل گفتم که ما فرض می کنیم که پدران و مادران مخاطب ما از دسته پدران و مادرانی هستند که به حقوق کودکان احترام می گذارند. در ادامه مطلب اضافه بر این فرض می کنیم که شرایط اقتصادی و اجتماعی مناسبی خانواده دارد. همچنین کودکان مورد بحث ما کودکانی هستند با جسمی سالم و مشکلات جسمی و روحی در بدو تولد نداشته اند. 

کودکان فقط در خانواده هایی که حقوق کودک را زیر پا می گذارند آسیب نمی بینند بلکه کودکانی که در خانواده هایی که حق و حقوق کودک را به رسمیت می شناسند هم ممکن است آسیب ببینند. همچنین در خانواده هایی که رهنمودهای متخصصین را چون آیه می پندارند و در صدند که به هر قیمتی و با هر کودکی آنر پیاده کنند. به عنوان مثال بخشی از پداگوگهای امروزی معتقد هستند که برای کودک باید مرز گذاشت و کودکان را هم باید با آزادی و هم با مرز آشنا کرد. اما بسیاری از همان پدران و مادرانی که حقوق کودک را به رسمیت می شناسند و همچنین پدران و مادرانی که توانایی برخورد روزمره سازنده با کودک را ندارند با مرز گذاشتن مخالف هستند و استدلال دسته اول بر اساس احترام به آزادی و حقوق کودکان است که نباید آزادی کودکان خود را محدود کنیم و با همین استدلال کودکان با مرزهای روزمره زندگی آشنا نمی شوند و برای زندگی در دنیای بزرگسالان که هزار و یک خطر به کمین هریک نشسته است آماده نمی شوند. این پدران و مادران از اصل درستی حرکت می کنند ولی نتیجه غلطی می گیرند. ما در دنیایی که آرزو داریم بدور از خشونت، اعتیاد، قتل، دزدی و … زندگی نمی کنیم. دنیای واقعی که کودکان ما در آن بزرگ می شوند دنیای زیبا و کودک پسندی نیست. همزمان که ما کودکانمان را مستقل- أزاد و آشنا با حقوق خود وانسانهای دیگر بار می آوریم باید با خطرات اجتماعی نیز آنان را آشنا کنیم و اینجاست که مرز گذاشتن مهم می شود. دسته دیگر از پدران و مادران هیچ مرزی برای کودک خود نمی گذارند چون توانایی توضیح و تفیهم این مرزها را برای کودک ندارند. نتیجه برخورد هر دو گروه و آثار آن بر کودک یکی است. ما روزمره با کودکانی سر و کار داریم که هیچ مرزی را نمی شناسند. بعضی از این کودکان حتی خطر سقوط از یک ارتفاع چند متری را نمی توانند تشخیص دهند. مشکل این کودکان آزادی کامل در خانه برای هر کاری و نداشتن حد و مرز است. این کودکان هر کاری که دوست دارند در خانه انجام می دهند. انواع فیلمهای تلویزیون را نگاه می کنند. به انواع بازیها کامپیتوتری خشن دسترسی دارند. و در یک کلام بزرگی در کنارشان نیست که راهنمایشان باشد. 

گروهی دیگر از پدران و مادران آنقدر در مرز گذاشتن افراط می کنند که رشد آزاد کودک را به طور جدی محدود می کنند. بعضآ کودک به یک ماشین حرف گوش کن تبدیل می شود. این و‍‍ظیفه پدر و مادر است که تشخیص دهند کدام کودکشان به کدام مرزگذاری نیازمند است. تنها احترام به حقوق کودک برای رشد سالم کودکان کافی نیست. حتی اگر شرایط اقتصادی و اجتماعی مناسبی برای رشد کودک فراهم باشد نیاز ما پدران و مادران به مسلح کردن خود به علم پداگوگی همچنان در جای خود باقی است. مهم این است که ما بتوانیم محیط امن و آزادی برای کودکانمان پدید آوریم که کودکانمان به نحو احسن خصوصیات ويژه و مستقل خود به یک معنی هویت مستقل خود را پیدا کنند. در این میان نقش رابطه ماُ شکل آن و محتوای آن، با کودکانمان بسیار مهم است. 

مثالی بسیار ساده در میان مردم متدوال است که می گویند: ولش کن بچه است نمی فهمه. پدر و ماردانی که می خواهند کودک سالمی از هر نظر بزرگ کنند باید این مطلب را آگاه باشند که اتفاقآ درست بر خلاف این نظر عامیانه- کودک خیلی چیزها را می فهمد که ما بزرگسالان حتی نمی توانیم حدسش را بزنیم. کودکان ما بسیار با هوش هستند و معمولآ از رفتار و حالت ما می فهمند که ما چه انتظاری داریم و همان انتظار را برآورده می کنند و مثلا خودشان را به نفهمی می زنند. در همین رابطه یک مثال بزنیم. معمولآ پدر و مادر زمانی که به کودک یکساله خود غذا می دهند، همزمان با نفر سومی که حضور دارد و یا روی خط تلفن است حرف می زنند. این باعث می شود که کودک مورد نظر در حین غذا خوردن هیچ رابطه ای با پدر و یا مادر خود نگیرد. از همین نکته ریز رابطه کودک با والدین خود ضربه می خورد. فرض کودک این است که پدر و مادر او را می خواهند که فقط بخورد نه اینکه از خوردن و رشد او لذت ببرند. پس کودک همان می شود یعنی یک ماشین که هر چی بدهی می خورد و اعتراض نمی کند. در این مثال این پدر و یا مادر به کودک خود اجازه نمی دهند که رابطه خوردن را با سلامت و رشد خودش ببیند. 

بخش وسیعی از پداگوگها امروز به این نکته که باید در حین انجام هر کاری با کودک بتوان رابطه ای دو طرفه برقرار کرد، تاکید می کنند. این آن رابطه دو جانبه و سالمی را که اکثر پدران و مادران در نوجوانی و جوانی فرزند خود، سراغ آنرا می گیرند را پی ریزی می کند. حتی کودک یکماهه شما میفهمد و باید با او در حین حمام کردن وی رابطه ای دو جانبه گرفت. به چشمهایش نگاه کنید از گرمی و یا سردی آب برایش حرف بزنید. لحن صدای ما باید حدالمقدور گوشنواز باشد. می توانید این موضوع را با کودک خود امتحان کنید. در حین حمام کردن کودک خود، صدای خود را بالا و پایین ببرید و یا با صدای بلند بخندید، عکس العمل کودک خود را به دقت زیر نظر بگیرید کشف کنید که با چه لحنی کودک شما آرامش بیشتری احساس می کند. 

دو نمونه برای اینکه به پدران و مادران دیر باور ثابت کنیم که کودک شما از همان آغاز تولد خیلی چیزها را می فهمند. البته سطح این فهمیدنها و عکس العمل نشان دادن کودک مسلمآ در سنین متفاوت فرق می کند. 

پژوهشگران پداگوگی یک کودک دو هفته ای را به پشت می خوابانند و دو ستمال که یکی به شیر مادر کودک و دیگری به شیر زنی دیگر آغشته است را در کنار سر وی روی تخت می گذارند، کودک بوی شیر را تشخیص می دهد و سر خود را ابتدا به سوی دستمالی که آغشته به شیر زنی دیگر است می چرخاند اما بعد از چند لحظه سرش را به سوی دستمالی که آغشته به شیر مادرش است بر می گرداند و شروع به استشمام بوی شیر می کند. دیگر این آزمایش این است که یک کودک یکماهه را به پشت می خوابانند و یک پستانک که به یک کامپیوتر وصل است در دهان او می گذارند و سپس عکسهای چهره های مختلفی از چند زن را منجمله مادر خودش را به او نشان می دهند. کودک هر بار چهره مادر را می بیند، با شدت بیشتری به پستانک مک می زند و به این وسیله نشان می دهد که چهره مادر خویش را می شناسد. 

رابطه گرفتن با کودک یکی از مهمترین شرایط برای رشد سالم کودک است. ما باید این رابطه را از همان آغاز تولد کودکمان پی ریزی کنیم. این بحث در هفته آینده ادامه خواهد داشت. 


قسمت سوم 

در شماره پیش در باره رابطه انسانی متقابل و محترمانه ما پدران و مادران با کودکانمان توضیحاتی دادم. در این قسمت با یک مثال و توضیحی کوتاه بحث رابطه با کودکان را تمام می کنیم و به سراغ یکی دیگر از شرایط رشد سالم و همه جانبه کودک می رویم. 

همانطور که در شماره پیش تاکید کردم، برقرار کردن رابطه دوطرفه با کودک باید از همان نوزادی بنیان گذاری شود. این به این معنی نیست که بعد ها نمی شود با کودکمان رابطه گرفت بلکه به این معنی است که هر چه کودکمان بزرگتر می شود، برقرادی این رابطه سخت تر می شود. این رابطه خیلی موضوعات دیگر را پوشش می دهد، احترام متقابل، اعتماد متقابل، و از همه مهمتر نقش پدر و مادر به عنوان یک تکیه گاه و راهنمای مورد اعتماد، برای فرزندانمان، براساس همین رابطه در نزد وی جا می افتد. یک مثال ساده ذکر کنم. معمولآ ما پدر و مادران خرید لباس کودکان دو سه ساله مان را به تنهایی، یعنی یکی از والدین و اغلب بدون حضور خود کودک انجام می دهیم. این موضوع به همان رابطه و اعتماد دو جانبه ضربه می زند و اصولآ آنرا پی ریزی نمی کند. اگر پدر و مادر فرضی ما که حقوق کودک را محترم می شمارد، مشکل مالی و اجتماعی ندارد و دارای کودکانی با روح و جسمی سالم می باشند. موضوع خرید لباس برای پی ریزی رابطه دو جانبه مورد بحث ما اهمیت خاصی پیدا می کند. با کودک خود به خرید بروید و برای این کار وقت کافی بگذارید. کودک خود را در انتخاب رنگ و فرم لباس دخالت دهید. حوصله نشان دهید و دهها بار سؤال کنید. سلیقه خود را به وی تحمیل نکنید. به سؤالهای کنجکاوانه کودکتان با حوصله و دقت جواب دهید. این آن موقعیتی است که کودک شما خیلی چیزها یاد می گیرد. اعتماد به نفس، شهامت اظهار نظر، احترام متقابل، اعتماد متقابل که در مجموع آن رابطه دلخواه شما پی ریزی می شود. 

رشد سالم و همه جانبه تخیل کودک یکی دیگر از شرایط مهمی است که در سلامت رشد تکاملی کودک، نقش بسیار مهمی دارد. تخیل کودک، یکی از ابزارهای یادگیری و تجربه کردن کودک است. بگذارید تخیل کودکتان رشد کند و به هر جا که می خواهد، پر بکشد. معمولآ تخیل و خیال پردازی در نزد کودکان با بی توجهی و گاهآ با سرکوب پدر و مادر مواجه می شود. حتمآ شما شاهد صحنه هایی از این دست بوده اید. مثلآ وقتی شما با فرزند سه یا چهار ساله اتان سر میز غذا نشسته اید و کودکتان با قاشق بازی می کند و یکباره قاشق به همواپیما تبدیل می شود و به پرواز در می آید. صدای شما بلند می شود که ّعزیزم قاشق مال بازی نیست، مال غذا خوردنهّ و خوشحال هم هستید که به کودکتان آموزش داده اید که قاشق چه استفاده ای دارد، بی توجه به اینکه خیال پردازی کودکتان را خراب کرده اید. هم لذت این خیال پردازی را از وی گرفته اید و هم به رشد این خیال پردازی و تجربه اندوختن براین خیال پردازیهای دیگر آسیب زدید. 

ویگوتسکی یکی از مهمترین روانشناسان کودک که در سالهای اخیر، نظرات وی در علم تعلیم و تربیت در اروپا نقش مهمی یافته است، در باره نقش مهم تخیل در رشد کودک می گوید: ّ این کودکی که قرار است روزی انسانی کامل شود همه چیز را با کمک خیال پردازیهایش ارزیابی می کند. وی به 

کمک تخیل خود، دنیای خود را به وجود می آورد و رفتار خود را در این دنیا تمرین می کند. این مهمترین نقش (فانتزی) تخیل برای کودک است.ّ 

جایگاه واقعیتهای پیرامون کودک در این دنیای تخیلی کودک بنا بر برداشت کودک از این واقعیت است. کودک ما اشیاٍ و اتفاقات واقعی پیرامون خود را به گونه این بسیار متفاوت تر از ما بزرگسالان می بیند و ارزیابی می کند که معمولآ با کمک تخیل خود به این اشیاٍ و اتفاقات شکل و طرز کار دیگری را می دهد. صابون برای کودک ما در حمام به ماشین، کیک و یا پرنده تبدیل می شود. این به این معنی نیست که کودک ما (فونکشون) مورد استفاده صابون را نمی فهمد بلکه کودک ما به کمک تخیلش کارکرد ماشین و رابطه اش را با قالب صابون تجربه می کند. قالب صابونی که به یک پرنده تبدیل شده است به کودک نقش بال پرنده در پرواز را یاد می دهد. شماها که کودک خردسال در خانه دارید، با کمی دقت روزانه می توانید با صدها مثال از این دست روبرو شوید. وقتی کودک خود را در این حالت می بینید، سعی کنید منفعل باشید، نه به وی کمکی کنید و نه پرنده تخیلش را به سقوط بکشانید. ناگفته نماند که شما به عنوان بزرگسال و یا پدر و مادر هم به تخیل و خیال پردازی نیاز دارید و فانتزی هم در زندگی بزرگسالان نقش مهمی دارد. در باره تخیل و نقش آن در رشد سالم کودک، مثالهای فراوانی می توان آورد اما این مطلب را در اینجا به پایان می بریم و در شماره بعد- سراغ بازی و نقش آن در رشد سالم و توانایی های کودک خواهم رفت.


بخش جهارم/



در سه بخش گذشته من به بخشهاى از جواب سئوال پرداختم . در باره ويژه گى هر کودک ، همچنين نقش رابطه دو طرفه ما با کودکمان و فانتزى (تخيل) در رشد جسمى و روانى کودک را توضيح دادم . در بخش چهارم به نقش بازى    در رشد شخصيت کودک
مى پردازم. 

بازى و نقش آن در نزد محققين و راونشناسان شرايط رشد کودک ، هميشه مهم بوده است. اما در دو دهه اخير ايشان به بيش از پيش بر نقش بازى در رشد سالم کودک تاکيد مى کنند، همچنين نقش بازى در يادگيرى و آموزش کودک تاکيد فراوان مى کنند. در سالهاى اخير در اروپا بازى به عنوان يک وسيله آموزشى در مهد کودکها و مدراس ابتدايى به کار گرفته مى شود. البته ناگفته نماند که در شوروى سابق از سالهاى پيش ، اين متد را براى آموزش نظرات سياسى حاکم به کار مى گرفته اند. به هر صورت بازى در سير رشد کودک نقش مهمى ايفا مى کند که در دو دهه اخير در اروپا، بويژه ايتاليا بر اين موضوع تاکيد فراوان دارند و از بازى به عنوان يک متد آموزشى استفاده مى کنند.بازى انواع متفاوتى دارد. بازى با ماتريال يا اسباب بازى و بازى بدون ماتريال که بازى بدون ماترال معمولأ به دو بخش تقسيم مى شود، بازى آزاد و بازى با قائده . نوع ماتريال و نوع اسباب نقش مهمى در بازى با ماتريال دارد که شکل ، جنس و نوع ماتريال به نوع و شکل بازى خط مى دهد. در بازى آزاد اين خود کودک است که براى خودش شکل و نوع بازى را تعيين مى کند. گاهأ بازى است شايد به دويدن و يا از پله اى بالا و پائين رفتن خلاصه شود وگاهأ کودک به کمک تخيل خود، بازى را ابداع مى کند و بدان مشغول مى شود. بازى با قائده به بازى اطلاق مى شود که قوائد و نظم و انضباطى دارد که معمولأ بازيهاى /
گروهى هستند. در اين نوع بازيها، کودک نظم ، احترام متقابل، همکارى و دوستى را ياد مى گيرد. 

بچه بازيگوش به کودکى اطلاق مى شود که بازى را بر کارهاى ديگر ترجيح مى دهد. در علم پداگوگى مى گويند که کودک "عمل کننده" است به اين معنى که ترجيح مى دهد که کارى را انجام دهد به جاى اينکه در باره اين کار اطلاعات شفاهى دريافت کند. اگر بزرگسالان وقتى با يک دستگاه جديد مواجه مى شوند ابتدا دفترچه دستورالعمل آنرا مى خوانند و يا طرز کار آن را از کسى مى پرسند بعد به سراغ دستگاه مى روند، اما کودکان مستقيمأ به سراغ دستگاه جديد مى روند و مشغول فشار دادن به دکمه هاى آن مى شوند. به کودک خود وقتى در آسانسور هستيد دقت کنيد و ببينيد که چگونه تلاش مى کند که به يکى از دکمه ها دسترسى پيدا کند و آنرا فشار دهد. بازى مال کودک است و اطلاق " بچه بازيگوش" به کودکان بسيار نادرست است. تا همين چند سال پيش در همين اروپا، پدر و مادران از اينکه بچه هاى مهد کودکيشان در جواب پرسششان که امروز چکار کرديد؟ مى گفتند، بازى ، سخت معترض بودند و مدعى بودند که بچه در مهد کودک چيزى ياد نمى گيرند و فقط بازى مى کنند. اما اين روند هر روزه رو به تغيير است و 
// امروزه/ کمتر پدر و مادر اروپايى هست که به نقش بازى در پرورش سالم کودکان ، واقف نباشد. 

کودک از طريق بازى ، دنياى واقعى را تجربه مى کند. به کودکانتان دقت کنيد، وقتى بازى پدر و مادر، مى کنند و نقش شماها را ايفا مى کنند. اين فقط بخش کوچکى از تاثير اين بازى در رشد و شکل گيرى شخصيت کودک است که ما مى بينيم. کودک قبل از اينکه وارد دنياى بزرگسالان شود، از طريق بازى و به کمک تخيل خود اين دنيا تجربه مى کند. بگذاريد کودکتان انواع بازيها را انجام دهد. تا حد توان امکانات لازم را براى وى فراهم کنيد. اين به اين معنى نيست که گرانبهاترين اسباب بازيها را در اختيار وى بگذاريد که عده اى بر اين باورند که با خريد گرانترين و پيچيده ترين اسباب بازيها، و ظيفه خود را به نحو احسن انجام داده اند که اينچنين نيست. کودک خود را در يک وان آب بگذار يد و چند بطرى و کاسه پلاستيکى و همچنين چوب پنبه در اختيار وى بگذاريد، اگر امکان فيلم بردارى داريد، حتمأ فيلمبردارى کنيد، بازى وى را با همين وسايل ساده ، آب ، بطرى و کاسه ، زير نظر بگيريد و ببينيد که چه آزمايشهاى انجام مى دهد که ما بزرگسالان وافعأ باورمان نمى شود که يک کودک دوساله ، همچين کارهايى را بکند. کودک خود را هر بيشتر به پارک و يا دامنه طبيعت ببريد و بگذاريد با وسايل طبيعى پيرامونش بازى کند. امروزه اکثر مردم در آپارتمان زندگى مى کند که واقعأ براى کودکان عذاب آور است ، پس سعى کنيد از هر امکانى براى بيرون بردن کودکتان به جنگل و کوه و صحرا، استفاده ککنید. . 

بخش پنجم

خواننده عزيز براى اطلاع شما که تازه به صفوف خواننده گان اول کودکان پيوسته ايد و چهار شماره پيش را مطالعه نکرده ايد، توضيح مختصرى در باره جواب سؤال مى دهم. فرض ما اين است که مخاطبين ما از آن دسته پدر و مادرى هستند که به حقوق کودک احترام مى گذارند، به کودکان خود عشق مى ورزند و مشگلات اقتصادى، اجتماعى جدى ندارند و همچنينن کودکان ايشان از سلامت جسمى و روحى، برخوردار هستند. با اين فرض من در چهار شماره پيش به بخشى از سؤال جواب دادم . بر ويژه گى منحصر به فرد هر کودک تاکيد کردم ، اهميت رابطه دو طرفه با کودکمان را توضيح دادم ، و نقش مهم تخيل را در رشد کودکمان شرح دادم . به بازى و نقش آن در رشد شخيصت کودکان ، پرداختم . در اين شماره به تنبيه مى پردازم. وقتى از تنبيه صحبت به ميان مى آيد، معمولأ شنونده به تنبيه بدنى فکر مى کند. اما تنبيه کودک فقط در تنبيه بدنى خلاصه نمى شود. تنبيه روانى کودک و تهديد کودک به گروگان گرفتن پول توجيبى ، اجازه بيرون نرفتن، انواع تنييه روانى کودک است که نه تنها دست کمى از تنبيه بدنى ندارد بلکه ضربات آن بر رشد سالم کودک ، بسيار وحشتناکتر است. من در اين شماره به تنبيه بدنى مى پردازم و در شماره آينده در باره تنبيه روانى کودک ، صصبحت خوهیم کرد.

تنبيه بدنى کودک در طول تاريخ وسيله اى بوده است که در تأليم و تربيت کودکان ، چه از طرف کليسا، حوزه هاى اسلامى، پدر و مادر و مسؤلين مدراس ، به کار گرفته مى شده است. هر چند هنوز هم در بخش بزرگى از جهان هم پدر و مادران و معلمين از تنبيه بدنى کودک استفاده مى کنند، اما سالهاست در تعداد زيادى از کشورهاى جهان ، تنبيه بدنى کودک جرم شناخته شده است و هيچ کس حق کتک زدن کودک را به هيچ بهانه اى ندارد. در اکثر کشورهاى اروپايى، تنبيه بدنى کودک جرم بزرگى محسوب مى شودد و تنبيه کننده چه پدر و مادر کودک باشند و چه معلمين کودک به دادگاه سپرده مى شوند. اما متاسفانه هنوز هم پدر و مادرانى هستند که کودک خود را تنبيه بدنى مى کنند. همچنين در مدارس هم اين اتفاق مى افتد، بخصوص در مدارس مذهبى . در چند سال اخير، تبيه بدنى در مدارس اسلامى در کشور سوئد، توجه عموم را به خود جلب کرده است . و مسئولين اين مدارس زير فشار هستند. در ايران متاسفانه اين امر ظاهرأ عادى است . و کودکان بسيار زير تنبيه هاى وحشيانه پدر و مادر ، از بين مى روند. 

چرا تنبيه بدنى؟ کسانى که از نتبيه بدنى استفاده مى کنند. کودکان را نفهم و حرف گوش نکن مى پندارند که بايد براى آموزش روش زندگى و علم و دانش ، آنان را تنبيه بدنى کردن که بهتر، توجه کنند و ياد بگيرند. من يادم هست که دوران مدرسه ، اکثر معلمين ما يک "چوب فلک " مخصوص داشتند که کودکان خاطى که بازيگوش بودند و به خسته کننده ترين روزه خوانى آنان توجه نمى کردند را تنبيه مى کردند. کف دست و کف پا، محل اصابت وحشيانه ترين ضربات "چوب فلک " بود. کودکان موجودات نفهم و وحشى هستند که بايد تربيت شوند. اين هسته اصلى فلسفه کسانى هستند که معتقدند، بايد کودک را تنبيه کرد. اين درک يکى از ضد انسانى ترين و ضد کودک ترين ، فلسفه بافيهايى است که از سوى قدرت هاى عقب مانده جامعه و عمدتأ مذهبى ، مورد دفاع و استفاده قرار مى گيرد. يکى از بحثهاى مهمى که حول تنبيه بدنى در جريان است، اين است که چه تنبيهى ، تنبيه بدنى شمرده مى شود. آيا نواختن يک سيلى آرام ، بيخ گوش کودک ، پيچاندن گوش کودک ، نيشگون گرفتن کودک ، تکان دادن کودک ، هم جزء تنبيه بدنى محسوب مى شود. تحقيقات پزشکى تأييد مى کند که کودک از همه اين نوع تنبيه هاى ساده بدنى ، آسيب جسمى جبران ناپذيرى مى بينيد. پاره شدن مويرگهاى سر کودک و خونريزى داخلى مغز، بر اثر تکان دادن شديد کودک ، خيلى معمولى است و هر روزه ببيمارستانهاى اروپا با اين نوع کودکان آسيب ديده مواجه مى شوند. هر ضربه اى به کودک ولو آرام، ولو بى خطر، تنبيه بدنى محسوب مى شود و بايد در سراسر دنيا ممنوع شود. 

تنبيه بدنى شايسته کودکان ما نيست ، عملى انسانى نيست. کودکانى که تنبيه بدنى مى شوند، اعتماد به نفس خود را از دست مى دهند. به جاى دوست داشتن و عشق ورزيدن به ديگران ، نفرت را ياد مى گيرند. به ديگران نمى توانند اعتماد کنند. کودکى که آزار و اذيت مى شود، ياد مى گيرد که از آزار و اذيت ديگران لذت ببرد. اين يک دروغ بزرگ است که کودکان با تهديد ، کتک و ديسپلين سخت ، بهتر ياد مى گيرند. حتى کودکى که بهتر از ديگران يک علم را با اين روش ياد بگيرد، يک بعدى است و آسيب پذير تر است از کودکانى که در فضاى آزاد و با عشق و محبت آموزش مى بينند. بايد کودک را با عشق و محبت بزرگ کرد. کودک در فضايى آرام و پر از محبت بهتر رشد مى کند، بهتر ياد مى گيرد، انسانى تر فکر مى کند. همانطور که در بالا آمد، بحث تنبيه را در هفته آينده با فوکوس به تنبيه روانى ، ادامه مى دهيم. 

بخش ششم/ 

در بخش پنجم جواب سؤال در باره تنبيه بدنى و نقش مخرب آن در شخصيت کودک ، صحبت کردم . در اين شماره در ادامه بحث تنبيه کودک به تنبيه روانى کودک که حتى در نزد کشورهاى اروپايى که تنبيه بدنى کودک را ممنوع و جرم ، اعلام کرده اند، مهم انگاشته نمى شود و قانونى در اين رابطه ، وجود ندارد. يکى از توضيحاتى که قانونمداران اين کشور در اين رابطه مى دهند اين است که بسيار مشگل است که در يک محکمه ، ثابت کرد که کودک تنبيه روانى شده است. اين بحث که بايد تنبيه روانى هم ممنوع شود و جرم شناخته شود، هنوز جايگاه خود را در جامعه اروپايى، متاسفانه پيدا نکرده است . 

تنبيه روانى به چه شکل تنبيهى ، اطلاق مى شود؟ متاسفانه حتى راونشناسان و کارشناسان تعليم و تربيت کودک بر سر يک تعريف معين ، توافق ندارند. يکى از سئوالهاى معمول اين است که مرز بين تنبيه روانى و حد و مرز گذاشتن براى کودک کجاست؟ آيا درست است براى اينکه کودکمان ياد بگيرد که سر وقت تعين شده خانه باشد، بيرون رفتن او را مثلأ يک هفته ، ممنوع کنيم. آيا درست است که براى اينکه کودکمان طرز کاربرد و استفاده از پول را ياد بگيرد، پول جيبى او را به مدت معينى قطع کنيم. و يا از اين موضوع براى درس دادن به وى در رابطه با اشتباهاتى که مرتک مى شود، استفاده کنيم؟ آيا وقتى پدر و مادرى که به عنوان مثال، اعتقادات اسلامى دارند، از کودک خود مى خواهند که حجاب سرش کند اگر نکند، او از عشق پدر و مادر محروم مى شود، يک تنبيه روانى نيست؟ بر سر جواب به هر کدام از اين سئوالها اختلافات زيادى بين هم متخصصين و هم سياستمداران است. معمولأ سياستمداران و همچنين بخشى از متخصصين، نقطه عزيمتشان براى جواب به اين سؤالها نه حق و حقوق کودک و نه بهترين شرايط براى کودک است بلکه اين کودک چه مذهب و مليتى دارد، در کدام فاميل و جغرافيا زندگى مى کند، نقطه عزيمت ايشان است. اما ما در اينجا، از کودک شروع مى کنيم و قبل از هر چيز به بهترين شرايط براى کودک نگاه مى کنيم. اول کودک و حق و حقوق وى و رشد سالم او در محيطى مناسب ، مهم است. زندانى کردن کودک در خانه ، براى درس دادن به وى نه تنها يک نوع تنبيه روانى است بلکه تحقير کودک به شديد ترين شکل آن است . ممنوع کردن کودک از بيرون رفتن و گروگان گرفتن پول جيبى کودک ، دو شيوه از تنبيه هاى روانى است که در نزد خانواده هاى امروزى باب است . خانواده هايى که کودک را تنبيه بدنى نمى کنند به اين روش متوسل مى شوند، غافل از اينکه ، اين خود يک نوع تنبيه است که دقيقأ همان زخم را، اين بار نه بر جسم کودک بلکه بر روان کودک ، مى زند. وقتى شما محبت و عشق خود را از کودک ، گروگان مى گيريد، تا وى به خواسته شما جواب بدهد، امنيت و آسايش فکرى را يکجا از کودکتان مى گيريد و او را در فضايى بدون عشق و حمايت ، رها مى کنيد. من شخصأ اين اشتباه را مرتکب شده ام. و در سالها پيش وقتى از کودکانم ، خطايى (به زعم من خطا) سر مى زد، مى گفتم ديگر دوستتان ندارم. و خوشحال بودم که اين تنها تنبيه است که من مى کنم و چه خوب هم جواب مى داد. عشق آنان به من آنقدر قوى بودکه من فورى به خواسته ام مى رسيدم. سالها بعد از آن به اشتباه خود پى بردم. عشق و محبت پدر ومادر يکى از آن ابزار بسيارمهم براى رشد سالم کودک است که هيچوقت ، حتى در بدترين شرايط، نبايد، قطع و يا تهديد به به قطع شود.

تنبيه روانى معمولأ به چشم نمى آيد و بسيار سخت است که ثابت کنى که اين حرکت يک نوع تنبيه روانى است. به عنوان مثال ، سرکوفت زدن به کودک که تو نفهم و کودن هستى و مقايسه کردن وى با همسن و سالهايش که با هوش تر از او هستند، امرى معمول است که در شرايط متفاوتى ، پدر و مادر به آن متوسل مى شوند. سرکوب روانى کودک به مراتب خطرناکتر از تنبيه بدنى و يا سرکوب جسمى کودک است. من از کلمه سرکوب استفاده مى کنم ، چون اعتقاد دارم که تنبيه براى سرکوب کودک است نه چيز ديگر. اما سئوالى که در مقابل ما پدر و مادر هست اين است که پس چگونه با فرزندان خود که خطا (به زعم ما) مى کنند، رفتار کنيم. چه روشى را بايد جايگزين تنبيه و تهديد و گروگان گرفتن پول جيبى ، بکنيم. چگونه مى شود به کودکمان بفهانيم که کدام راه اشتباه است و کدام راه صحيح؟ آيا وظيفه ما راهنمايى و مشورت است؟ آيا کودک ما حق اشتباه کردن دارد؟ در اين باره و سؤالهاى ديگر در رابطه با اين موضوع ، در شماره بعد، صحبت خواهم کرد به


بخش هفتم/



در قسمت پايانى بخش ششم جواب سؤال ، چند سؤال مطرح کردم ، از جمله آيا کودک ما حق اشتباه کردن دارد؟ آيا وظيفه ما پدران و مادران فقط راهنمايى و مشورت دادن به کودکانمان است؟ حال که نه کودکمان را مى توانيم تنبيه بدنى کنيم نه روانى ، نه تهديد به قطع پول توى جيبى و نه ممنوع کردن بيرون رفتن کودکمان به بيرون ، پس ما پدر و مادر چه سلاحى داريم؟ اگر کودکمان خطا کرد " به زعم ما" چه بايد کرد؟ بايد قبل از هر چيز خوانندگان عزيز را رجعت بدهم به اولين بخش جواب سؤال که در آنجا تاکيد مى شودکه هيچ نسخه يکسانى براى رفتار با کودکان وجود ندارد، کودکان هرکدام خصوصيات ويژه اى دارند که بايد، دانش عمومى و علم تأليم و تربيت (پداگوگى) را بر اين خصوصيات ويژه تطبيق داد. به اين اعتبار در بحثى که در پيش رو داريم، نمى توان يک نسخه عمومى بيرون کشد، اما مى توان روى سلاح عمومى که ما پدران و مادران داريم، به توافق رسيد و سپس آنرا بر اساس ويژه گى هر کودک ، شکل و فرم ويژه اى داد. اولين و مهمترين سلاحى که ما داريم ، عشق ما به فرزندانمان است که تحت هيچ شرايطى ، ولو اشبتاهات بزرگ و فاحش کودکانمان ، نبايد کم شود. ابراز عشق و محبت پدر و مادر به کودک نبايد هيچ مرز و اما و اگرى را، دربر داشته باشد. دومين سلاح مهم ما، بحث کردن حول ، ماجرا است. شيوه پيش بردن بحث هر چند با هر کودکى متفاوت است اما اين هم از يک چهارچوب عمومى برخوردار است. از موقعيت بالا با کودک نبايد بحث کرد. حتى از نظر فرم نشستن و بحث کردن ، بهتر است، شما و کودکتان در يک سطح برابر نشسته باشيد. مثلأ وقتى مى خواهيد با کودک چهار ساله خود صحبت کنيد، بهتر آن است که شما بنشنيد تا به سطح وى و چشم در چشم باشيد. بحث را باسؤال "چرا اينکار را کردى ؟" شروع نکنيد. اين اشتباه ترين سئوال است که کودک در مقابلش يا سکوت خواهد کرد و يا خواهد گفت " نمى دانم". در عوض مى شود اين سئوال را کرد "چه ميخواستى که اينطورى شد؟" يا "چه بازى مى خواستى بکنى که اينطورى شد؟" حتى مى شود که بحث را با سؤال شروع نکرد و خواهش کرد که کودک تعريف کند که چه مى خواست بکند که اينطور شد. و يا اينکه خود شما تعريف کنيد که همين اتفاق براى شما در کودکيتان افتاده است. در هر ص صورت نباید به شکل محاکمه شروع شود.

بخش هشتم/

در بخش هفتم جواب به تعدادى از سؤالهايى که در پايان بخش ششم ، مطرح شده بود، پرداختيم . تعدادى از اين سؤالها بى جواب ماند و همچنين سؤالهاى جديدى مطرح شد. از جمله ، بنظر شما کودک پانزده ساله من که با همکلاسيهايش قرار مى گذارد که در توالت ديسکوى مدرسه ، پنهانى مشروب بخورند، اشتباه کرده است؟ اگر جواب آرى است ، برخورد من با وى چگونه بايد باشد؟ وى از اين حادثه چه درسى بايد بگيرد؟ فکر مى کنيد که اگر کودک پانزده ساله من ، آزاد بود که در خانه مشروب را امتحان کند، اين طرح را نمى ريخت؟ يا حتى در آنصورت ، باز هم به خاطر هيجان اينکار، آنرا امتحان مى کرد. فکر مى کنيد اگر کودک من آزاد باشد که روابط سکسى خود را، خودش تعين کند، آيا همه چيز را براى من تعريف ، خواهد کرد؟کودک پانزده ساله من ، اتفاقأ اين آزادى را داشته که خوردن مشروب را در خانه امتحان کند. ولى باز هم با دوستانش اين قرار را مى گذارد. خوردن مشروب در توالت ، که يادآورى اين خاطره براى خودش ، خنده دار است. دهها دليل مى توان براى اينکار وى پيدا کرد. از فشار گروهى دوستان ، تا هيجان يک کار مخفى و خلاف عرف جامعه ، و از مهمتر، تجربه کردن اين امر، است. برخورد من و مادرش مى بايست ، چگونه باشد؟ آيا بهتر نبود که به روى خودمان نمى آورديم؟ به نظرم ، درست نيست که پدر و مادر ، بر اين اتفاقاتى که براى کودکشان مى افتد، چشم ببندند و همچنين درست هم نيست که آنها را منع کرد، دست و پايشان را بست و از تجربه زندگى محرومشان کرد. جز گفتگويى دو جانبه بر سر اتفاقى که افتاده ، تجزيه و تحليل آن به کمک خود کودکمان ، هيچ راه ديگرى نداريم . و هميشه بايد آلترناتيو داشت . اگر فرض کنيم که کودک من به خاطر هيجان اينکار، اين عمل را انجام داده است. آلترناتيو من چيست که هم مشروب خوردن را تجربه کند و هم اين اشتياق نوجوانيش به هيجان ارضاء شود. بنا بر امکانات پدر ومادر و شناختى که ما از کودکمان داريم ، اين آلترناتيوها متفاوت است. اما نبايد فراموش کنيم که آلترناتيو ما تنها فرقش با آلترناتيوى که خود آنها انتخاب کرده ، بايد جنبه امنيتى قضيه باشد. يعنى اينکه سلامت جسمى و روحى آنها به خطر نيفتاد. يکى از دلايل ديگرى که باعث مى شود دست به همچين تجربه اى بزند، اين است که زندگى خود را مسقل از ما مى داند. به اين معنى که اين تجربه را امر خصوصى زندگى خودش مى داند. اين موضوع را مى توان در جواب سؤال ، اگر کودک من آزاد باشد که روابط سکسى خود را ، خودش تعين کند ، آيا همه چيز را براى من تعريف ، خواهد کرد؟ ، واضح تر و روشنتر مى توان ديد. جواب اين است که نه کودک پانزده ساله من ، با اينکه آزاد است ، با اينکه روابط دوستانه خوبى با من دارد، با اينکه ما با هم گفتگوهاى عميقى در رابطه با عشق ، زندگى ، سکس و . . . داريم اما وى روابط سکسيش امر خصوصى خودش مى داند. و با اطمينان مى تواند گفت که همه اتفاقات زندگيش را چه در رابطه با سکس و غيره ، براى من و مادرش تعريف نخواهد کرد. اين موضوع را بايد به رسميت شناخت . و نبايد که در امور خصوصى نوجوانمان بى حد و مرز دخالت کنيم. از نظر من تنها زمانى ما مجاز هستيم که امور خصوصى نوجوان و جوانمان را مورد سؤال قرار دهيم که احساس خطر کرده ايم. احساس کرده ايم و يا چيزى ديده ايم که کودکمان در خطر است. حضور پدر و مادر در کنار کودکان بايد، زندگى را سهلتر و شيرينتر براى آنها بکند. من به خوبى نگرانى پدر و مادران را براى کودکان ، بويژه وقتى به سن نوجوانى و جوانى مى رسند مى فهمم . جامعه اى که ما در آن زندگى مى کنيم ، جامعه سالمى نيست ، هزاران خطر در کمين کودکان ما، نشسته است. اما ما اين موضوع مهم را هم در نظر بگيريم که کودکان ما در همين جامعه بايد بزرگ شوند و در اين جامعه زندگى کنند و فعلأ آلترناتيوى ديگر نيست. پس کودکان با خطرات و مشگلات و کمبودهاى اين جامعه بايد، آشنا شوند. بايد هرروزه چيز تازه اى از اين جامعه را تجربه و ياد بگيرند. اين براى يک زندگى سالم و موفق در آينده کودکمان مهم است. تجربه مى تواند ، غير مستقيم باشد. يعنى از طريق ما يا از طريق کتاب ، فيلم و يا موزيک به کودک منتقل شود. اين نوع تجربه ها، معمولأ تجربه هاى است که خود کودک امکان تجربه مستقيم ندارد. تجربه انقلاب ، تجربه به کره ماه رفتن و نمونه هايى از اين دست ، تجربه هاى غير مستقيمى است که کودک مى تواند از آنها چيزهايى ياد بگيرد. اما تجربه هايى که مستقمأ مى تواند، از سر بگذارند و براى رشد شخصيتش مهم است ، تجربه هايى است که روزمره انجام مى شود و براى زندگى روزمره ، مهم هستند. اين تجربه ها همگى مثبت نيستند و تجربه منفى هم در ميان آنان ، وجود دارد. اما هم تجربه منفى و هم مثبت ، لازم و مهم هستند. از همه اين تجربه ها مى تواند درس گرفت و خود براى فردا و تجربه هاى جديد ، آماده کرد. در باره نقش تجربه هاى روزمره زندگى در رشد شخصيت کودک مى توان و بايد بيشتر، گفتگو کرد. اين بحث را در ش / شماره آینده ادامه خواهیم داد.

بخش نهم/



در بخش هشتم جواب سؤال به بحث در باره تجربه مستقيم و غيرمستقيم کودکان پرداختم. قرار شد که در اين قسمت به تجربه مستقيم کودک و نقش آن در رشد شخصيت کودک ، بحثى را با هم پيش ببريم . ابتدا به تجربه هاى روزه مره کودک و نقش اين تجربه ها در رشد دانش و آگاهى کودک از محيط و اشياء پيرامونخود، مى پردازيم. در آغاز و بحث و شماره هاى اوليه نشريه به تجربه سيب خوردن کودک اشاره اى داشتيم ، اين بار از نزديک به اين تجربه نگاه مى کنيم . اگر از چهار کودک دو يا سه ساله که سه تن از آنان تجربه سيب خوردن را دارند، سؤال کنيم که سيب چيست ؟ چه شکلى است؟ چه مزه و رنگى دارد؟ با اطمينان مى توان گفت که جوابهاى متفاوتى خواهيم شنيد. کودک شماره يک سيب را يک چيز خوردنى ترش که گرد است و رنگ سبزى دارد، معرفى خواهد کرد و کودک شماره دو، سيب را يک چيز شيرين که رنگش قرمز است و کودک سوم خواهد گفت يک چيز شيرين که گرد و سرد است ، معرفى خواهد کرد. کودک چهارمى که سيب را هيجگاه تجربه نکرده است ، جوابى گنگ و يا اصولأ جوابى نخواهيم شنيد. تجربه سيب خوردن خود نقبى است به تجربه هاى ديگر و اندوختن تجربه و دانش براى کودک . اينکه سيب يک ميوه است، خوردنى است، گرد است و چيزهاى ديگر هم هست گرد است. سيب چگونه توليد مى شود، شناخت در خت سيب و اينکه درختان زيادى ميوه مى دهند و دهها موضوع و دانش ديگر که سلسله وار مى آيند و کودک آنان را يکى پس از ديگر ى مى آزمايد و دانش و تجربه جديد را اندوخته مى کند.مثالى ديگر در رابطه با تجربه و شناخت ارتفاع توسط کودک . اگر کودک دوساله اتان تجربه و شناختى از ارتفاع نداشته باشد و از مبل و صندلى و ميز خانه بالا و پايين نرفته باشد. او را روى يک صندلى بزرگسالان بنشانيد، کودک شما وقتى که تصميم بگيرد که از صندلى پايين بيايد، بى ترديد خودش را به پايين پرت خواهد کرد. کودک مورد نظر هيچ درکى از ارتفاع و خطرى که او را در هنگام پرت شدن به پايين ، تهديد مى کند، ندارد. کودکانى که از نظر جسمى و روانى سالم هستند، در همان ابتدا که چهاردست وپا راه مى روند، شروع به تجربه کردن ارتفاع ، پستى و موانعى که به طور طبيعى بر سر راه وى است، مانند مبل و ميز و غيره ، مى کند. شما حتمأ در يک مقايسه ساده کودکى که هميشه در بغل پدر و مادر ، نشسته ، با کودکى که مدام از در و ديوار بالا مى رود، متوجه خواهيد شد که چقدر دانش دومى در باره محيط و اشياء پيرامونش بيشتر از اولى است. گاهأ شما کودکتان را با خود به خريد مواد غذايى مى بريد. همين همراهى کودک با شما در هنگام خريد با دهها و صدها دانش جديد برخورد، تجربه و مى آموزد. کاربرد پول را کودک در همراهى شما ، مى آموزد. در صف ايستادن و رعايت نوبت دبگر خريدارن و دهها تجربه مهم ديگر را براى فردايى که تنها به خريد مى رود، به کوله بار تجربه هاى خود، مى افزايد. اين تجربه هاى به ظاهر ساده ، نقش مهمى در رشد شخصيت کودکمان و آماده شدن وى براى پا گذاشتن به دنياى بزرگسالان ، دارد و بسيار حياتى است. در شماره بعد اين بحث ادامه دارد
 
بخش پایانی/

در بخش نهم جواب به تجربه مستقيم و نقش آن در رشد شخصيت کودک پرداختم . به نظر مى رسد که اين موضوع هنوز جاى بحث دارد و بايد مثالهاى بيشتر و زنده ترى آورد تا جايگاه و اهميت اين موضوع براى رشد کودکانمان بيشتر روشن شود. در شماره پيش اشاره اى داشتم به اين موضوع که تجربه امروز سيب خوردن کودک ، دانش اندوخته وى براى تجربه ديگر در فرداست. کودکى که ارتفاع را نمى شناسد، مثال زدم و خطر سقوط اين کودک را از ارتفاع ، مطرح کردم. کودکى که زمين نخورده و زانويش زخم نشده ، هنوز دانش و آگاهى در باره زمين خوردن ، درد زانو و ريختن خون از بدنش را در اندوخته خود ندارد. کودکى در کوچه و محله بازى نکرده است ، در اولين ديدارش از کوچه و بازار بسيار سهلتر گم خواهد شد. تصور کنيد که به يک کودک کلاس سوم دبستان در يک منطقه گرمسير مثل افريقا بگوييد که يک روز برفى را نقاشى کن ، حاصل تلاش اين کودک دبستانى بعد از ساعتى چه خواهد بود؟ هيچى! کودک حتى نمى تواند که تصور کند که برف چيست؟ از چه تشکيل شده؟ و چه رنگى دارد؟ اين تلاشى بيهوده است. امروز شايد که کودک افريقايى ما از طريق تلويزيون و سينما، رنگ و قيافه برف را ديده باشد اما آن دانشى که کودک نروژى از برف دارد، هيچگاه کودک افريقايى ما با عکس و فيلم و تلويزيون به آن دست نخواهد يافت. تمام اين مثالهاى واقعى اين اصل را ثابت مى کند که کودک ما براى رشد سالم شخصيتش به تجربه روزمره زندگى نيازمند است. حتى اگر در اين تجربه زخمى شود، نگران و افسرده شود. اين تجربه توشه راه وى براى وارد شدن به اجتماع بزگسالان است. يعنى به جامعه کارى ، خانواده گى ، و بطور کلى روابط اجتماعى در زندگى امروزى . 

خوانندگان اول کودکان ، من در اين ده شماره تلاش کردم که بطور کلى و عمومى به سؤال مطرح شده از طرف نشريه اول کودکان بپردازم . در اين ده شماره فرض ما اين بود که کودک مورد بحث ما، از نظر فيزيکى و روانى سالم است و همچنين در محيط مناسب و با پدر و مادرى زندگى مى کند که حق و حقوق کودکان را مى شناسند و به آن احترام مى گذارند . همانطور که در آغاز بحثم گفتم ، اين بحث ها در رابطه با رفتار ما با کودکانمان ، بطور عمومى است و نمى شود يک نسخه يکسان براى برخورد با کليه کودکان از آن بيرون کشيد بلکه بايد با در نظر گرفتن ويژه گى شخصيت هر کودک ، از اين بحث ها و رهنمودها را، يک نيتجه مشخص گرفت و يک برخورد مشخص و ويژه ، بر پايه شخصيت کودک را پيشه کرد. 

من فکر مى کنم که اين بحثهاى عمومى در مورد سؤال نشريه اول کودکان کافى است . من نمى دانم که سردبير نشريه چه برنامه و سؤالى براى ادامه اين بحث دارد اما پيشنهاد من اين است که شما خوانندگان اول کودکان ، سؤالهاى مشخصى را که به رفتار ما با کودکان در موقعيت و شرايط متفاوت ، مربوط مى شود را مطرح کنيد و براى نشريه بفرستيد تا ما بتوانيم بطور مشخص و در رابطه با مثالهاى زنده اين بحث را ادامه دهيم . 










/

یاد عاشقان خفته در خاوارن/ اعدامیان سال ۶۰ و ۶۷ و همه آزادگان خفته درخون خویش زنده و جاودان باد



یاد عاشقان خفته در خاوارن/ اعدامیان سال ۶۰ و ۶۷ و همه آزادگان خفته درخون خویش زنده و جاودان باد
 ما جنایات جمهوری اسلامی را فراموش نخواهیم کرد و نخواهیم گذاشت دنیا هم فراموش کند


onsdag 13 juli 2011

کودکان خیابانی یا کارگران کوچک خیابانی؟




تاریخ اولین انتشار ۲۰۰۴ میلادی
فرزاد ادیبی (منوچهر ماسوری)

”به قد و قواره اش میآد که 12– 13 ساله باشه، موهای کوتاه، سیاه و صافش به چشمهای درشت و سیاهش، حالتی جادویی داده است. چشمهایش، چشمهای یک دختر است اما لباس و مو و قد و قواره اش، پسرانه است. به طرفم می آید و با لبخندی کودکانه، می گوید: آقا یه آدامس بخر“ با لبخندی به وی نزدیک می شوم و می پرسم، تو، دختری؟ مگه نه ؟، غافلگیر می شود و قبل از اینکه بتواند، فکری بکنه و دروغی سرهم کنه، دوباره می پرسم، مگه نه؟، با خنده ای نمکین می گوید، آره دخترم و بعد شروع می کنه، به تعریف داستان زندگیش“
این بخشی از نامه ای از ایران است. بخشی، تنها گوشه ای از حقیقت تلخی که وجدان بیدار هر انسان شرافتمند را آزار می دهد. کودکانی که باید حیاط مدرسه را پر از هلهله و شادی بکنند، سرگردان خیابانهای پر خطر، به دنبال لقمه ای نان هستند. برخلاف گزارشهای سراپا دروغ مسؤلین جمهوری اسلامی نه تنها برای حمایت و کمک به کودکان خیابانی از طرف دولت کار مهمی نشده بلکه روز به  روز بر تعداد کودکانخیابانی افزوده می شود. آمار دقیقی دردست نیست اما همین آمارها و ارقامی که هر از گاهی به روزنامه ها درز می کند، نشان از تعداد بسیار بالای کودکان خیابانی است.  خبرگزاری مهر گزارش می دهد که شهرداری در روزهای پایانی سال گذشته، بیش از 13 هزار کودک را فقط در تهران، جمع آوری کرده است. این گزارش مدعی می شود که این کودکان سازماندهی شده اند و  امکانات مکفی در اختیار ایشان قرار گزفته است. نگاهی کوتاه به خیابانهای تهران بزرگ، این سؤال را مطرح می کند که اگر همین 13 هزار کودک خیابانی در تهران وجود داشته، پس این هزاران کودک دیگر در خیابانها مشغول کار و خدمت دادن به جامعه هستند، چه هستند؟ آیان اینها هم جزء کودکان خیابانی محسوب می شوند و یا فقط کودکان فراری از شهرستان و کودکان بی سرپرست است که کودکان خیابانی به حساب می آیند؟ طبق این گزارش این 11 هزار نفر از این تعداد از شهرستانها به تهران آمده اند، هزار نفر از کشورهای همسایه مانند افغانستان و پاکستان به ایران آمده اند و  تنها هزار نفر آنان از تهران هستند. نهایتأ این کودکان به اداره بهزیستی تحویل داده می شوند. بهزیستی هم در قدم اول سعی می کند که خانواده های آنان را پیدا کنند و آنان را به خانواده اشان تحویل دهند. و بقیه را نیز در اداره بهزیستی نگهداری می کنند که بر طبق همین گزارش در هر دو شکل آن این کودکان را چند وقت دوباره می توان، در سطح شهر مشاهده کرد.
از پیوستن جمهوری اسلامی هبه مقاوله نامه 182 سازمان بین امللی کار، چهار سال می گذرد. در همین مدت چهار سال تعداد کودکان کار، بویژه کودکان کار خیابانی به نحو چشمگیری افزایش یافته است.
نه شهرداری تهران و نه دولت جمهوری اسلام نه می توانند و نه می خواهند که مشگل کودکان کار خیابانی را حل کنند. چرا؟ به همان دلیلی که جلو کار کودکان را در کارگاههای قالیبافی، کوره پزخانه و شیشه سازی نمی گیرد. این کودکان، کودکان کار خیابانی به بخشی از نیاز جامعه سرمایه داری به ارزانترین شکل آن، خدمت می کند.
بر اساس روزنامه های داخل کشور، کارشناسان اجتماعی جمهوری اسلامی معتقدند که علل اصلی  کار کودکان بخصوص کودکان کار خیابانی را فقر خانواده این کودکان می دانند.
فقر دلیل اصلی کار کودکاه خیابانی به شمار می آید. مسبب فقر، فقر در جامعه و خانواده ها کیست؟ مگر نه اینکه  سیاست ضد انسانی جمهوری اسلامی، سیاستی که در خدمت افزایش سرسام آور سود سرمایه داران بوده است. سیاستی که موجب شده است که دهها هزار کارگر حتی حقوق ماهانه خود را ماهها است که دریافت نکرده اند چه برسد به حداقل حقوق که دولت اسلامی 122 هزار تومان اعلام کرده است و بانک مرکزی جمهوری اسلامی خط فقر را بیش از 300 هزار تومان اعلام کرده است.
کودکان کار خیابانی، بخشی از کودکان کار هستند که بیشتر از هر بخش دیگری در معرض خطرهای گوناگون هستند. از اذیت و آزار جنسی، خشونت بدنی، مبتلا شدن به اعتیاد تا مرگ ، خطرات روزمره ای است که در کمین کودکان خیابانی نشسته است.

انتخابات و دانش آموزان




انتخابات و دانش آموزان! سؤاستفاده از کودکان توسط جمهوری اسالمی!

اخبار روزنامه های جمهوری اسالمی، حاکی از کسادی بازار انتخابات رياست جمهوری دارد. همين کسادی باعث شده است که مسؤلين آموزش و پرورش و ديگر رهبران جمهوری اسالمی و کانديد های رياست جمهوری، بيشرمانه می کوشند که با هزار حيله و ترفند دانش آموزان را به شرکت در انتخابات، ترغيب کنند. به اين تيترها خبری و اخبار چند روز اخير روزنامه های داخل کشور، توجه کنيد.تالش آموزش و پرورش جهت حضور آاثريتي در انتخابات، پانا - تهران : وزارت آموزش و پرورش در آستانه انتخابات رياست جمهوري دوره نهم شيوه نامه انتخاباتي تحت عنوان»تدبير نهم« به مدارس و ادارات تحت نظر خود ارسال ٓارد. به گزارش خبرگزاري ٓاانون دانشآموزي)پانا( اين شيوهنامه به عنوان برنامه عملياتي وزارت آموزش و پرورش در راستاي مشارٓات حدآاثري دانشآموزان در انتخابات 27 خرداد توسط دفتر برنامهريزي امور فرهنگي و مشاوره اين وزارتخانه ابالغ شده است.“ وزرات آموزش و پرورش اسالمی با وقاحت به مسؤلين مدارس بخشنامه می کند که با استناد به قوانين اسالمی رژيم، بايد دانش آموزان را شستشوی مغزی داد و آنان را به هر وسيله ای که شده به پای صندوقها کشاند. به تيتری ديگر در همين رابطه توجه کنيد: دبير ٓال اتحاديه انجمنهاي اسالمي دانشآموزان ٓاشور گفت: نظر سنجي صورت گرفته از دانشآموزان بيانگر حضور
٨٠درصد دانشآموزان درانتخابات رياست جمهوري است اين آقای دبير کل در راستای اهداف اعالم شده وزرات آموزش و پرورش اسالمی، نظر سنجی جعل می کند تا بتواند دانش آموزان، يعنی نوجوانان و جوانانی که بيش از هر قشری، با اين رژيم جنگيده اند را متقاعد کند که همرزمان آنان در انتخابات شرکت می کنند، پس آنها هم بايد در اين انتخابان شرکت کنند. يکی ديگر از اين شعبده بازيها و عومفريبها، حضور کانديدادها در ميان دانش آموزان است. به اين دو تيتر توجه کنيد: استقبال پرشور دانشآموزان از سه نامزد اصولگرا،دانش آموزان عصر ديروز در همايش دانش آموزي آبادگران از احمد توٓالي، محمد باقر قاليباف و محسن رضايي به گرمي استقبال ٓاردند.“
مصطفي معين در ديدار با دانشآموزان اصالحطلب: به گزارش "ايلنا"، مصطفي معين در اين نشست، ضمن ابراز خوشحالي از حضور در جمع دانشآموزان، خطاب به دانشآموزان اصالح طلب گفت: به دوستي با شما افتخار ميٓانم. من هم دانش آموز هستم، هم دانشجو و هم پير. از خدا ميخواهم مرا همواره خدمتگزار شما قرار دهد.“ هر دو جناح رژيم می کوشند که ازکودکان دانش آموز سؤاستفاده کنند. يکی چون رضايی از دانش آموزانی که به قتلگاه جنگ، فرستاده شدند می گويد، ديگری از کودکيش داستانسرايی می کند و يکی چون معين سعی می کند با عجز و التماس، کودکان دانش آموز را به رٔای دادن وادار کند. در بخشنامه وزرات آموزش و پرورش به صراحت آمده است که هدف توجيه دانش آموزان برای شرکت در انتخابات و نجات نظام در اين شرايط حساس و بحرانی است. دانش آموزان ايران مانند دانشجويان، کارگران، زنان و همه اقشار عاصی مردم ايران، از اين رژيم آسييب ديده اند. وضعيت امکانات بد مدارس، نبود امکانات آزمايشگاهی، عدم دسترسی به تکنولوژی پيشرفته، فشار قوانين اسالمی در محيط مدارس، همه اينها عدم توجه سران جمهوری اسالمی را به دانش آموزان و آينده ايشان، نشان می دهد. در بسياری از مناطق از ابتدايی ترين امکان يک مدرسه، مانند ميز و صندلی، دفتر و کتاب و قلم، خبری نيست. برخالف تبليغات تشکلهايی چون جهاد سازندگی، ده ها هزار کودک، اصوأل به مدرسه نمی روند. ويا اينکه مدرسه منطبق بر نياز و استعدادشان وجود ندارد که به در آن شرکت کنند. سؤاستفاده از کودکان دانش آموز در انتخابات، از سوی مقامات جمهوری اسالمی، نشان دهنده دشمنی عميق ايشان با حقوق انسانی کودکان است. رهبران جمهوری اسالم اجازه ندارند که مليونها کودک دانش آموز را بازيچه مضحکه انتخاباتی خود بکنند. بايد از جمهوری اسالمی به خاطر زيرپا گذاشتن حقوق انسانی کودکان در مدت حکومتش، به مراجع بين المللی شکايت برد. برای همين سؤاستفاده اش از کودکان دانش آموز، بايد آنان را به محاکمه کشيد. سؤاستفاده از دانش آموزان در انتخابات اسالمی، ممنوع است!
فرزاد اديبی