Welcome to my world/ به دنیای من خوش آمدید

Welcome to my world/ به دنیای من خوش آمدید



دنیایی به دور از تعصب، حسادت، تنفر و ناامیدی، این دنیایی است پر از عشق و عشق به انسان. دنیای امید به فردایی بهتر. دنیای تلاش برای بهتر زندگی کردن، برای بیشتر یاد گرفتن. دنیایی آزاد و برابر همچون آمال و آرزوهایم







måndag 24 juni 2013

رای ما هنوز هم سرنگونی جمهوری اسلامی است


روحانی، خاتمی، رفسنجانی، خامنه ای و دیگر رهبران جمهوری اسلامی جنایت کارانی هستند که باید در دادگاه های مردمی محاکمه شوند. با روحانی و بی روحانی این حکومت ننگ بشریت است و باید سرنگون شود. این که بخشی از مردم به روحانی رای دادند به معنای این نیست که این بخش، حکومت اسلامی را می خواهند. مردم از کل حاکمیت متنفرند و سعی می کنند از کوچکترین روزنه ها و تظاد های درونی رژیم استفاده کنند. سران حکومت گفتند که رای به روحانی یعنی نه به افراطی گری اسلامی، نه به شرایط موجود و . . . آنچه که سران حکومت نگفتند این است که این رای نه به حاکمیت اسلامی و دیکتاتوری هم بود. طبق آمار خودشان نزدیک به پانزده میلیون شرکت نکردند که به معنی یک نه بزرگ به حتی کوچکترین امید برای تعغییراین حکومت است. کوتاه آنکه هم آنان که رای به روحانی دادند و هم آنان که شرکت نکردند، در پی دنیایی بدور از زندان و شکنجه، تحقیر و سرکوب هستند. تا زمانی که حکومت اسلامی در قدرت هست از این دنیا و از آزادی و برابری انسانها در برابر قانون، خبری نیست. آنان که رای دادند باید با فشار به روحانی، تضاد های درونی رژیم را هر چه بیشتر دامن بزنند و آنانکه رای ندادند باید از کوچکترین فرصت برای سازماندهی توده ای اعتراضات مردم علیه گرانی، بیکاری، فقر و اعدام و شکنجه، استفاده کنند. 
رای ما هنوز هم سرنگونی جمهوری اسلامی است.

onsdag 12 juni 2013

تنها راه خلاص شدن مردم، سرنگوني است.

  • سنگ بناي انتخابات در جمهوري اسلامي براساس دو گزينه يعني نه و يا بله و يا به قوال خودشان لابيك به امام ، توسط خميني قاتل پايه گذاري شد.در تمامي انتخاباتهاي بعد هم همين دو گزينه را به شكلهاي مختلف در برابر مردم قرار دادند. در انتخاباتهاي سالهای اخير، رهبران حكومت اسلامي شركت در انتخابات را لابيك به جمهوري اسلامي و عدم شركت را نه گفتن ، تلقي مي كنند. اين موضوع به يك واقعيت تبديل شده چنانكه حتي مشروعيت حكومت اسلامي را در ايران و خارج با همين معيار محك ميزنند.
    در حكومت اسلامي راي و انتخابات به معني واقعي آن جايي ندارد. اين مضحكه اي را كه به نام انتخابات به مردم قالب مي كنند براي اين است كه در قرن بيستم اينها به قدرت رسيدند.
  • در همان أغاز پيروزي اسلامي ها و شكست انقلاب مردم، نظر خميني و بسياري ديگر از فقها بر شكل حكومتي صدر اسلام در هزار و چهارصد سال پيش بود. اما فكل كراواتي هاي اسلامي مانند بازرگان و بني صدر، نظر بر اين داشتند كه در اين شرايط زماني امكان اینکه همچون حكوتي پا بگيرد بسيار مشكل است. و چنين شد كه حكومت خلافت اسلامي با جمهوري تلفيق شد و اين جمهوري اسلامي دروغ و تزوير، قتل و سوكوب و زندان، متولد شد. اصلاح طلبي رمزي است براي وفاداران حكومت كه به موقع به ميدان بيايند و براي حكومتشان وقت بخرند.
    تنها راه خلاص شدن مردم از چنگال خونريز اين حكومت، سرنگوني است. بقيه راه ها كلاه برداري سياسي است
    

onsdag 22 maj 2013

از تو وحشت دارند



وحشت دارند
از گيسويت
از صداي خنده هايت
از سفيدي دندان هايت

از نمايش
پيچ و تاب تنت
از رقص موزون
لبانت،
وحشت دارند

از صداي گامهايت
بر سنگفرش خيابانها
از طنين فريادت
در ميدانها،
وحشت دارند

من وحشت را
از لحن صدايشان
كلمات نوشته هايشان
بيرنگي چشمانشان
و گاز گرفتن رقبايشان
سدرگمي جناحهايشان،
حس ميكنم ، ميبينم.
از تو "زن برابري طلب"
وحشت دارند.

måndag 20 maj 2013

خنده باران کن

،روزگار تلخ را
خنده باران كن!
فردا كه از خواب بيدارشدي،
با يك مداد به رنگ شقايق.
روي لبات يك تبسم،
نقاشي كن.
ظهر كه شد،
يك غنچه بنفشه بنفش،
توي دلت بكار.
شب كه شد،
دو ستاره،
از ماه قرض بگير،
و توي چشمات بگذار.
نبمه شب كه شد،
در خلوت مهتاب،
به ديار يار برو.
روزگار تلخ را ،
خنده باران كن!

آزادی بیان من مساوی با ازادی بیان تو است!



حدود آزادی بیان من را اعتقادات و باورهای تو تعیین نمی کند. همچنانکه حدود آزادی بیان تو را اعتقادات و باورهای من تعیین نمی کند. حق آزادی بیان من دقیقآ مساوی با حق آزادی بیان تو است. و این ربطی به اعتقادات و باورهای من و تو ندارد. من باید بتوانم آزادنه و به هر شکل و فرمی که می خواهم نظزاتم را در باره اعتقادات و باورهای موجود در دنیا ابراز کنم. و تو آزاد هستی که به هر شکلی که دلت می خواهد نظرات من را نقد کنی. اما تو حق نداری علیه من فتوا دهی و با چماق تکفیر بر دهان من قفل بزنی و من حق ندارم که خواهان حذف فیزیکی تو به خاطر نظرات و باورهایت، شوم.

تو حق داری به هر شکلی که می خواهی اعتقادات مرا نقد کنی، با شعر، طنز، عکس، طرح، کاریکاتور، فیلم و . . . ، ابزار نقد را خود منتقد تعیین می کند. شیوه نقد را خود منتقد تعیین می کند. من نیز حق دارم که باورهای تو را به طنز بکشم و با یک طرح، یک شعر و یا یک کاریکاتور توضیح دهم که درباره باورهای تو چه نظری دارم.
حق آزادی بیان انسان، پایه ای ترین حقوق یک جامعه انسانی است. آیا این حق از سوی جامعه جهانی رعایت می شود؟ متاسفانه حتی در پیشرفته ترین کشورهای جهان که مذهب قدرت کمتری در مراکز قدرت جامعه دارد، این حق به راحتی زیر پا له می شود. آزادی بیان انسانهای بسیار به خاطر احترام به این مذهب و آن پیامبر، نادیده گرفته می شود، سانسور می شود.
در موارد بسیاری در این جهان قرن بیست و یک، منتقدین مذهب، تکفیر می شوند، زندانی می شوند، ترور می شوند و یا اعدام می شوند. برای جامعه انسانی قرن بیست و یکم، واقعآ شرم آور است که هنوز مذهب چنین در مسند قدرت است و برای جان و زندگی انسانها تصمیم گیری می کنند.

بازگشت از اعماق


بازگشت از اعماق

در اعماق تار و پود زندگي خويش،
بسان گره ساده يك گلیم كهنه گم ميشوم.
گرد و خاك زمانه دور،
پوشش نامناسبي ايست.
براي افكار وحشي من.

گلیم پا خورده هستی من،
از درد نامردمی ها،
از زخم نارفیقها،
به خود می پیچد.

تار و پود این گلیم کهنه،
از هم باز می شود.
و من از اعماق خویش، 
فریاد دلتنگی، می شنوم.
فریاد پشیمانی،
فریاد حصرت آخرین دیدار،
آخرین کلام،
آخرین خداحافظی.

من تار تار وجود خويش را،
 از هم باز مي كنم.
تا اين گليم هستي را،
از نوببافم.
سر نخ ها، اما
گم مي شوند.

پشمهای خام و بی رنگ، 
هذيانهاي شبانه  ام را افزون مي كند.
و من دوباره 
اولين رج گلیم هستی را،
گم ميكنم.

از نو
تارها را باز مي كنم.
و تارهای پوسیده را،
دور می ریزم.
تلاش دارم که از نو،
به بافتن گلیم زندگي خويش،
همت گذارم.

زمان به سرعت مي گذرد.
و من در كار بافتن زر بافت  خويش.
از نو هستم.
روزها به هفته ها
و هفته ها به ماه ها تبديل مي شوند.
و من گاه و بیگاه در كلافهاي بافته.
و نبافته خویش،
سر در گم،
غوطه می خورم.

دستی به یاری،
سر نخی در دستم می گذارد.
و شانه ای به همیاری،
شانه به شانه ام می دهد.
دستان هم یاران،
نخ ها را می ریسند.
و رفیقان راه،
تارهای لرزان دار گلیمم را،
توان مقاومت می بخشند.

رنگ و لعاب خوش گلیمم،
خودی نشان می دهد.
لرزه دستانم، گم می شود
و دستانم به بافتن خو می گیرند.
رج های پی در پی،
رنگ های شاد زندگی.
گلیم هستی ام، 
دوباره قد می کشد.
و من دوباره،
از اعماق خویش،
خندهْ خشنودی، می شنوم.

torsdag 14 mars 2013

فلسفه زندگی؟

بعضي وقتها سؤال هاي فلسفي در باره  زندگي مشغله فكري آدم ميشه، معناي زندگي، چيه؟ هدف از زندگی کردن چیه؟ آیا هدف لذت بردن از لحظه هاست و یا لذت بردن از طبیعت، از مصاحبت با نزديكان، لذت بردن از عشق ورزي با معشوق و یا از ديدن ديدنهاي جهان. لذت بردن از یک قدم زدن ساده در تنهايي و یا لذت بردن از شنيدن يك موسيقي دلنشين؟ خواندن یک کتاب خوب و یا یک قطعه شعر. لذت بردن از ديدن رقص يك ماهي دريايي و یا یک شیرجه در دریای آبی، در یک روز آفتابی؟ لذت بردن از خنده یک کودک و یا لذت بردن از بزرگ شدن کودک خویش؟ در واقع میلیونها اتفاق و موضوع زیبا و ارزشمند هست که یک انسان می تواند از آنان در زندگی خویش لذت ببرد و از زندگی کردن خوشحال و راضی باشد. 

شايد هدف از زندگی همه موارد بالا هست. ولي این جوابها با زندگی واقعی ما مردم کارکن، مزدبگیر، مردم عادی یعنی اکثریت جامعه اصلآ جور در نمیاد. چي نصيب ما مردم عادي از زندگي میشه؟ خستگي كار هر روزه تكراري بدون لذت. کودک خیابانی بی آینده. دست کارگری که زیر چرخ ماشین تولید له شده. خانه بی سقف و سفره بی نان. جوان بیکار و پدر معتاد. تن فروشی و آدم فروشی. مادر داغدیده و جوان اعدام شده. زجر هجر عزیزان و مرگ دلخراش رفیقان.  با اینحال ما دو دستی به این زندگی چسبیدیم و با تمام وجود تلاش می کنیم زنده بمانیم. چرا؟ مگر نه اینکه فردا هم عین امروز است و باید ما کار کنیم تا سرمایه داران گردن کلفت تر شوند؟ مگر نه اینکه در بهترین حالت و در بهترین کشورها ما برده های بانکها، سرمایه مالی، هستیم و هر چه مزد می گیریم باید دو دستی تقدیم بانکها کنیم که به ما لطف کردند و به ما وام دادند تا ما بتوانیم سقفی بالای سر خود داشته باشیم، لباسی به تن و ماشینی زیر پا؟ چرا ما اینقدر لجبازانه به زندگی و زنده ماندن، چسبیده ایم؟

من فكر نميكنم معني زندگي و هدف جامعه انسانی از بدو تشکیل این بود. این كه نود درصد كار كنند، زحمت و زجر بكشند، محروميت بكشند تا ده درصد جامعه در ناز و نعمت غرق شوند. این نود درصد کارشان تولید، رشد، ساختن و شکوفایی جامعه باشد و این ده درصد، كارشان نابودي طبيعت برای سود بیشتر و نابودی حيوانات وحش براي لذت، برای پوست و عاج و دندانشان. این نود درصد مدافع آزادی و برابری انسانها و آن ده درصد مدافع سرکوب و اعدام، ظلم و بی عدالتی، جنگ و کشتار.  این دنیا به قول یکی از فیلسوفان بزرگ قرن پیش، وارونه است، سر و ته است. عوضی است. هیچ چیز سر جای خودش نیست. رمز تلاش ما برای زنده ماندن و امروز را به فردا رساندن در همین است. اکثریت مردم جهان می خواهند این دنیای وارونه را به حالت طبیعی و انسانی خود بازگردانند. برای همین است ما لجبازانه و با امید به این زندگی کوفتی چسبیده ایم. تا شاید فردا جامعه آزاد و برابر را ببینم. برای همین است که ما هر شب به امید و آرزوی فردایی روشن، شب را سر می کنیم و زنده می مانیم. اگر این امید و این آرزوی انسانی در قلبهایمان نبود، من یکی، امشب را آخرین شب زندیگیم می کردم.