چشم فرو ميبندم
و در تاريخ خويش كندوكاو ميكنم.
... نام تو در هر صحفه آن تكرار میشود
سايه نگاه تو بر لحظه هاي آن سنگيني ميكند
و برق چشمانت گوشه هاي تاریك آن را روشن،
تصوير تو بر همه تصويرها غلبه ميكند
تاريخ من بي تو
دفتر سپيدي بيش نيست
كه برگهابش شناورند در زمان
بي هيچ مقصد ومقصودي.
تاريخ واقعي من از لحظه اي شروع مبشود
كه من از قله تكتازي به دشت قلب تو فرود آمدم
كوهگردی به پايان مي رسد
و تكتازي و ماجراجويي به بن بست.
در طول اين سي سال پیوند عاشقانه،
شك گه گاهي سركي بر درگاهمان زده است.
و اما هر بار نهيبي ما را هوشيار كرده كه:
باور كنيد باور كنيد!
از شك بپرهيزيد و بر ترديد چشم فرو بنديد!
عشق را باور كنيد!
خوشبختي را باور كنيد!
و من با تمام وجود باور دارم ترا،
خويش را و عشق آبديده مان را،
كه رد كردهر تند پيچ و دره اي را با سربلندی
وهر گودالي را در این راه ناهموار ، با پرشي بلند.
چه شمشيرهاي كه بر چهره اين عشق كشيده نشد
و چه مخالفتها و نامراديها كه نديد.
زخمهاي دشمن و دوست نادان،
بر پيكر اين عسق التیام يافت به محبت و ناز.
اينك اين عشق بر قله غرور خویش تكيه كرده است.
و پیوند عاشقانه سي ساله أش راپاس مي دارد.
اين عشق سنگري است.
كه مي توان به آن تكيه داد و با دنياي تلخ تنهايي جنگيد.
با هر دد و دشمن خونخواری جنگید.
و معشوق این عشق خدایي است
كه مي توان به هنگام هر شكست و نامرادي به دامانش پناه بردVisa mer— med
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar